۱۳۸۹ خرداد ۸, شنبه

h...h...help

فردا، ساعت 10صبح، امتحان دارم. و در حال حاضر از شدت دل‏درد نمی‏توانم روی پا بایستم. فعلاً یک عدد ژلوفن خوردم، تا ببینم چه می‏شود.
از این تریبون استفاده کرده، از کلیه‏ی دوستان مستجاب‏الدعوه خواهش می‏کنم.........
(نویسنده قادر به ادامه‏ی نوشتن نیست)
ب.ا.ن (بعد از امتحان نوشت):
3-4 دقیقه دیر می‏سم. نمی‏دانم کجاست و چون امتحان میانترم است، مسلماً در جدول امتحانات پیدایش نمی‏کنم. به آموزش دانشکده می‏روم. مسئول آموزش و منشی‎شان نیستند و عده‎ای دانشجو روبروی آموزش ایستاده‎اند؛ هر یک برای کاری. امتحان شروع شده و دل تو دلم نیست. نمی‏توانم منتظر بمانم. آمدیم و اصلاً نیامد! موبایل همکلاسی‏ها هم که خاموش است. شماره‏ام را می‏دهم به دختری که آن‏جا منتظر است، که اگر کسی آمد misscall بزند. راه می‏افتم در سالن‏ها و در هر کلاسی از پنجره‏ی کوچک روی درش سرک می‏کشم تا شاید آن‏جا باشد. سعی بیهوده‏! misscall می‏زند. می‏روم آموزش. دانشجوهایی که مثل لشکر شکست خورده، با قیافه‎های کسل و یه وری، تا چند دقیقه پیش ولو بودند اطراف در؛ حالا هر کدام به گرگی تبدیل شده بودند که برای زودتر راه افتادن کارشان حاضر بودند همدیگر را بکشند. و در حالی که آقایان پیشتاز این عرصه روی سر و کله‏ی هم می‏پریدند، سعی می‏کردم خودم را به مسئول آموزش نزدیک کنم. به سختی موفق شدم، سوالم را بپرسم.
من- امتحان استاد صاد کجا برگزار شده؟
مسئول آموزش- امتحان داشت مگه امروز؟!
من (متعجب و مستاصل)- بله!!!!
مسئول آموزش- نمی‏دونم!
مملکته داریم؟!
به همان کوشش بیهوده ادامه دادم. همان جستجوی کلاس به کلاس.
یه نفر- خانوم... با صاد امتحان دارین؟
من- بله!
همون نفر- کامپیوتر هستین؟
من- آره! می‏دونید کجاست؟
همون نفر- همین کلاس ِ. این‏جا.
من- مرسی
گیج بودم و حتا قیافه‎اش یادم نمی‏آید.
با همه‏ی این اوصاف، امتحان آنقدر هم که فکر می‏کردم به فـ...فـ...فنا نرفت.
ممنون.

۶ نظر:

احسان جوانمرد گفت...

اومدین کامنت گذاشتین دستتون درد نکنه... ولی حالا که اینو می خونم باید بگم : شما چرا با اون حالتون! شرمنده کردین به خدا

مستجاب الدعوه نیستیم به ابالفضل و الا دعا می کردیم. با این حال آرزو که می تونیم بکنیم. آرزوی سلامتتون.

پرهام گفت...

يا زيادي ناشتا فكر كردهاي و توت خورده اي يا بحث عادت هر ماهت است... كه البته احتمال دومي بيشتره چون كه از 5 may تا الان ....مممممممم فك كنم وقتشه ديگه ...آره خوده .....
اگه هيچكدوم از اينا هم نيس بدو برو دكتر كه دل درد با دعا خوب نميشه

RS232 گفت...

فعلا یک چای نبات درست کن بخور بلکه بهتر بشی ننه. گل گاو زبون هم اگر دم کنی و بخوری خوبه. من هم برایت دعا می کنم ولی خیلی پیش خدا ارج و قربی ندارم که دعام مستجاب بشه.

از دیار نجف آباد گفت...

الان که دارم این مطلب رو مینویسم(ساعت 8 صبح ایران) هرچه بود وهرچه شد...ربطی به من نداره؟؟ باور کن!!! خوشحال هم باش که من دیر فهمیدم و دعا هم نکردم؛ وگرنه حالت... نه بابا نترس!!! از این هم بهتر میشد

خب بعد از این شوخی؛ امیدوارم که تندرست باشید و یه سوال: دختر مگه درس و امتحان نداری که نشسته ای و مینویسی؟؟ ولی عجب پست قشنگی. نزدیک بود نخونده از دستم در بره«کلیسا!!»

پیروز باشید و مطمئنم مثل همه ی ارکان زندگی ات بهترین خواهی بود....ارادتمند حمید

Unknown گفت...

الان امتحان چی شد .. من دیر رسیدم واسه دعا ...

Hel. گفت...

به احسان جوانمرد:
ممنونم. خیلی زیاد.
به پرهام:
:دی‏ی‏ی‏ی‏ی‏ی‏ی‏ی‏ی‏ی خوب حالا شما هم!!!!
به RS323 :
دست شما درد نکنه. چای نبات رو خوردم.
به حمید:
بی نهایت ممنون. بهترین خواهم بود!
به محمد رضا:
الآن می خوام ادامه شو بنویسم.

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com