۱۳۸۹ خرداد ۷, جمعه

سمینار اثر

1- آخیش
انتظار‏ها به پایان رسیــــــــد!!!!
و این چهار روز ترک نت با موفقیت تمام شد. اعتراف می‏کنم یک بار، روز دوم بود، آمدم و یک پ.ن. اضافه کردم؛ بعد از چند دقیقه عذاب وجدان گرفتم و آنچه را اضافه کرده بودم حذف کردم!
مدام به فکر سوژه‏ی جدید نبودم.
و مهم‏ترین دستاورد این ترک چهار روزه، 19 کامنت است! تا حالا 19 کامنت نداشته‏ام و حالا از دیدن این عدد مثل یک بچه‏ی پنج ساله ذوق می‏کنم و لبخند می‏زنم. بماند که دوتایش جواب خودم است و چندتایش هم تکراری است. این‏ها مهم نیست. 19 را بچسب.
2- عبرت بگیرید!
سه روز پیش از این، از سایت دانشگاه استفاده کرده بودم، و خب، ایمیل هم چک کرده بودم. دیروز، خیلی اتفاقی، خیلی اتفاقی، خیلی اتفاقی، از بین آن همه سیستم نشستم سر همان سیستم دو روز قبل. Internet Explorer را که باز کردم و mail.yahoo را فرا خواندم،... میل خصوصی‏ام... نه همانی که دست همه هست... همان که پروفایلش عکس خودم است... همان که اسم خودم است... همان که تعداد زیادی ایمیل خیلی خیلی خیلی خصوصی را در inbox اش دارم... همان که همان ایمیل‏های secret اش را فلاگ کرده‏ام... همان که پسوردش خیلی خفن است تا خدای نا‏کرده کسی هک نکند...
همان ایمیل... دو روز ِ تمام روی همان سیستم کذایی باز بوده، و فقط و فقط و فقط امیدوار می‏توانم باشم، که شخصی که دیده ایمیل‏ام باز است، وجدان‏اش یهو بیدار شده باشد، و آن را نخوانده باشد. یا این احتمال ضعیف‏تر که کسی در این دو روز سر این سیستم ننشسته باشد. امیدوار می‏توانم باشم که کارما عمل کند؛ چون در این مواقع معمولاً ایمیل شخص فراموش‏کار را خودم Sign Out می‏کنم، بدون آن که فضولی کنم. به هر حال نصف روز را سر این موضوع اعصاب‏ خردی کشیدم...
نوشتم... باشد که عبرت سایرین گردد... باشد که کسی Sign Out را فراموش نکند...
3- سمینار اثر
آرش پیرزاده عزیز ، این سمینار را پیشنهاد کردند و اصلاً پشیمان نیستم که پیشنهاد را گرفتم و رفتم. اینجا هم جا دارد یک تشکر کنم: مرسی.
طولانی می‏شود که بخواهم تمام‏اش را تعریف کنم که با چه گرفتاری خودم را رساندم... امروز باید چند جا می‏رفتم و به ناهار هم نرسیدم. در ایستگاه مترو یک ساندویچ خریدم و وقتی منتظر بودم، چنان با ولع گاز می‏زدم که انگار از قحطی آمده‏ام. تازه فهمیده‏بودم چقدر گرسنه هستم، وقتی دیدم دست‏هایم که ساندویچ را گرفته‏اند می‏لرزند. به ساعت نگاه نمی‏کردم. فقط عجله می‏کردم. وقتی وارد شدم و روی آن صندلی قرمز نشستم، تازه موبایل محترم را از جیب گرامی بیرون آوردم و دیدم... 16:58 ... خب سمینار ساعت 4 شروع شده بود!... مجبور شدم زودتر هم بروم. با همه‏ی این اوصاف، خیلی خوب بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم و البته با آقای باقرلو و خانم مریم هم به صورت حقیقی آشنا شدم. (قبلاً مجازی آشنا بودم!)
آقای باقرلو به نظر خوش‏مشرب می‏آیند و تی‏شرت قشنگی دارند و خانم مریم هم مهربان و خوش‏برخورد هستند. باعث خوشحالی‏ام بود که با ایشان ملاقات کردم.
یک سوال امروز مثل خوره داشت مخ‏ام را می‏خورد... چرا بعضی از روزها که از شدت کسالت دارم می‏میرم و به موبایل‏ام زل زده‏ام بلکه SMS ای... miss ای... زنگی... چیزی بیاید و انگار نه انگار؛ اما یک روز اینچنینی که از صبح در حال دویدن بودم، تمام دوستان و آشنایان و یکی از مزاحم‎‏تلفنی‏های قبلی، یادشان می‏آید که «من» هم هستم و SMS پشت SMS ... زنگ پشت زنگ...؟
چند تا از SMS های sentbox امروزم:
- فکر کنم توی اون جعبه کفش که زیر میز کامپیوتر هست. اونجاست.
- من تو یه جلسه‏ام. نمی‏تونم الآن جوابتو بدم. تموم شد بهت زنگ می‏زنم.
- ای بابا! می‏گم تو جلسه‏ام! یه سمیناره. بعدا تعریف می‏کنم.
- معلوم نیست. نمی‏شد یه وقت دیگه؟ الآن تو امتحانامونه! تو امتحان نداری؟
می‏خواستم از بین جملاتی که یادداشت کردم، چند تا را اینجا بنویسم... اما نمی‏نویسم چون بعضی‏ها را مضمون‏اش را نوشته‏ام و ممکن است برداشت من درست نبوده باشد.
--------------------------------------------------------------------------
+ از دفتر خاطرات یک بسـ..یجی: یادش بخیر، پارسال این موقع داشتیم رای ها را می‏نوشتیم.

۶ نظر:

کرگدن گفت...

خیلی از آشناییتون خوشحالم هلن عزیز ... درست حدس زده بودم که از طریق کانتر وبلاگم دمبال رد پاتون اومده بودم و اینجا رو خونده بودم ! ... لینکهای خوبی رو ( به جز من البته ! ) می خونید و خیلی خوب می نویسید بی تعارف ... و تعداد کم کامنتها گمونم واس این باشه که همه وبلاگا رو مثل ما فقط می خونید بی اثر و رد پا ... البت صلاح مملکت خویش هلنان دانند ! ولی وبلاگ نویسی بدون مخاطب مثل دفتر روزمره نوشت نویسی می ماند که فقط آدم برای خودش بنویسد ... لذا کاش ما با این قلم عالی و این شخصیت کمی بیشتر ارتباط بگیرید با بلاگستان ... جسارتن البته ها !

Mohamad Reza گفت...

1- معلومه حسابی دوران سم زدایی سخت گذشته که اینجور میگی آخیش ... ولی 19 تا کامنت رو بچسب واقعا ..!
2- این بلا سر منم اومده ... با این تفاوت که منِ بیچاره، اون چیزی که یه کسی نباید میدید رو دید ...
3- سمینار جالبی باید بوده باشه که اینقدر تعریف میکنی ...
4- آخی --- چه بسیجی رمنتیکی ... جالب بود :))

ملینا گفت...

سلام خانومی
حیف که کاشانم و نمی توانم در اینجور سمینارها شرکت کنم.پستاتو خوندم کاشان اومده بودی خوش گذشت؟

Helen گفت...

به کرگدن عزیز:
(:
به محمدرضا:
D:
به ملینا:
بعله عزیزم! خوش گذشت. خیلی زیاد.

پرهام گفت...

هلن خانوم ... اول اينكه جان هر كي دوست داري خونه ات رو عوض كن ... باب آدم ميخواد يه كامنت بذاره بايد با حضرت عزرائيل روبوسي كنه برگرده ....علت پائين بودن تعداد كامنتات با اينكه فوق العاده قشنگ مي نويسي همينه .... والا آدم از اينترنت سير ميشه چه برسه به كامنت گذاشتن.....
بعد اينكه اين هشلهفتي كه درست كردي مبتكرش خودت بودي؟؟؟؟ به نظر من بعد از خورد كردن شليل يه كيوي هم توش رنده كن بذار تو فريزر يخ بزنه خوشمزه تر ميشه .
و آخر اينكه دلتو خوش نكن ...19 تا نبود كه ...از بس كامنتدونيت باحاله !!!!!!! ملت كامنتاشون رو دو بار سند كرده بودن ...
آها...داشت يادم ميرفت...به جوابي كه به اميد داده بودي تو وبلاگ من آي خنديدم آي خنديدم.. خيلي بامزه گفته بودي...

Hel. گفت...

به پرهام:
بعله. مبتکرش خودم بودم. کیوی هم پیشنهاد خوبیه!
حالا خودم هم می دونم که کامنت گذارهای گرامی 2-3 بار کامنت شون رو گذاشته بودن! ولی خب شما به روم نیار!
اسباب کشی؟! دارم بهش فکر می کنم!

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com