۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

شادوماد

بله برون‌ئه، گل می‌تکونه

دسته به دسته، دونه به دونه

شادوماد…

چه قشنگه، موی بافته‌ش

چه بلنده تازه عروس

چه قشنگه، چه خوش رنگه،

همه رنگه مثل طاووس

خوش به حال شادوماد…

عروسی بود. این آهنگ داشت با صدای بلند سکوت کوچه‌های دهه چهل نازی‌آباد را می‌شکست. خانه‌های میدونی، با چشم‌های خواب‌آلودشان دنبال عروس موبافته می‌گشتند. دختر کوچکی که پیراهن بلندش که پر از گل‌های ریز قرمز و نارنجی بود، لب باغچه نشسته بود و به صدای آهنگ و صدای شلوغی و برو-بیا از کوچه می‌آمد گوش می‌کرد. گاهی سایه‌ی پدرش را پشت پرده‌ها می‌دید که فنجان بدست رد می‌شد و نیم‌نگاهی به دختر پنج ساله‌اش می‌انداخت. باغچه‌ها، گیاه‌ها، حوض، دیوارها و پرده‌ها، انگار جزیره‌ی دور افتاده‌ای بودند دور از همه‌ی آن شور و شوق کوچه‌ی آن روز و آن ساعت. چشم‌های کوچک و براق داشت. بعدها دخترش را که می‌بینند می‌گویند شبیه مادرش است، به خاطر همین چشم‌های کوچک و براق. موهایش را می‌جوید. گاهی صدای کل کشیدن زنان می‌آمد. صدای مردان جوان می‌آمد که مشغول ریسه کشیدن بودند. ریسه‌هایی که قرار بود به محض تاریک شدن هوا، کوچه را غرق نورهای رنگی کنند.

همه دور آینه و شمعدون

پرده‌ی ایوون کُرکُریه…

خنچه بیارید شادان، لاله بکارید خندان

دوماد کجائیه، دستاش حنائیه، عشقش خدائیه، گل پسره…

پرده‌ی کُرکُری؟! لابد خیلی فرق دارد با پرده‌های یخ‌زده‌ی خانه‌ی آنها. پرده‌های کُرکُری لابد سبک بودند و با وزش هر نسیمی از این ور به آن ور می‌رفتند. آرام و قرار هم نداشتند، حسابی کُرکُری بودند.

چهل و سه سال بعد، در حالی که رانندگی می‌کرد، داشت برای دخترش، از احساس و تصوراتش در آن بعدازظهر، درباره‌ی لاله‌ها و پرده کُرکُری‌ها می‌گفت. از آن عروسی که فقط صدایش را شنیده بود می‌گفت و اینکه اجازه نداشته برود به کوچه و از نزدیک نگاه کند. دخترش دوباره “شادوماد” را گذاشت و این بار صدایش را زیاد کرد. با خودش گفت که چقدر کودکانه و ساده و لذت‌بخش بوده که این آهنگ را از روی دیوارهای خاک گرفته و غمزده بشنوی و خیال ببافی… لاله… عروس موبافته… دست‌های حنایی… آینه و شمعدون … پرده‌های کُرکُری…

 

+دانلود (3.9MB)

۱۰ نظر:

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
لذتبخش ! اون هم از روي ديوار هاي غمزده؟
دوستت داريم ويگن
از چه رو را هم جواب دادم

خواب بزرگ گفت...

خیلی خوب

کودک فهیم گفت...

همیشه حس بی نظیری داره خاطرات،دلنوشته،آهنگهای نوستالژیک...و این آهنگ ویگن از اون دسته آهنهایی بود که مادرم بچگی برام می خوند...کودکی خیلی دوست داشتنیه برام هلن...کاش میشد برگشت به اون لحظه های پاک و بی غل و غش...

Hel. گفت...

به میله بدون پرچم:
یه جورایی غمزده ی لذتبخش ِ خاطره انگیز و حس برگشت به وطن(خانه ی پدری) و اینا.
مرسی. اومدم خوندمش.

به خواب بزرگ:
مرسی :)

به ناکس:
مادر من ولی برام گوگوش می خوند.
خوشبختانه نمی شه. :)

درخت ابدی گفت...

ارتباط تیتر و داستان و ترانه رو دوست داشتم.

Hel. گفت...

به درخت ابدی:
:)

نسكافه گفت...

سلام ذوق مرگ شدم وقتي ديدم واسم كامنت گذاشتي

مثل هميشه آدم تصوير ميكنه همهي صحنه هايي رو كه مينويسي
راستي يه آپ مهم دارم سر بزني واقعا افتخار دادي مرسييييييييييييييييييي

Hel. گفت...

به نسکافه:
مرسی :) خواهش

VICTOR گفت...

سلام.بعد از مدتها دارم کم کم وبلاگهایی که متن های دلنشین دارم را پیدا می کنم.فکر می کنم یکیش هم شمایید.بذار یه مقدار دیگه بخونم...

Hel. گفت...

به VICTOR:
سلام :)

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com