۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

سفر کوتاه

کاشان...

و این خانه ی تاریخی طباطبایی هاست به گمانم.




فاطمه جان! محمد تقی عزیز! شما دوتا فنچ عاشق، شما رومیو ژولیت، قبول! حالا چرا دیوار یه محل تاریخی رو کثیف می کنی آخه برادر/خواهر من؟!

در راه قمصر کاشان.
باران، باریدن گرفت... انگشتانش را به شیشه پنجره می کشید...
سر و یک دستم را از همین پنجره بیرون بردم...

چه لذتی داشت دویدن باد در موهای خیسم...
و باران که بی وقفه چشم های بسته ام را نوازش می کرد...

قمصر... مناظر زیبایش...
ویلاهای خیلی خوشگلی هم آن جا ها به چشم می خورد...


در آن هوا، چای خیلی خیلی چسبید...


من (به خواهر)- پسره چقدر خوشگله.
خواهر- کدوم؟
من- پشت سر مادر ِ... پیراهن سفید ِ... بستنی می خوره...
خواهر- اوهوم... خیلی... می دونی شبیه کیه؟
من- کی؟
خواهر- اون خواننده هه کی بود که می خوند هِنا هِنا هــــه...
من- کامرون کارتیو؟! آره خیلی شبیه اونه. ولی بازم این خوشگل تره.
خواهر- نه. اون خوشگل تره. این معلومه دماغش عملیه.
من- با این حال بازم این خوشگل تره.
مادر- معلوم هست شما دوتا چی می گین؟!!!!! زشته دختر! اِ !
من و خواهر- (می خندیم)

۳ نظر:

پرهام گفت...

سلام....
خبر مي دادي گاوي گوسفندي چيزي مي كشتيم واستون ....
باور كن چند بار خواستم بيام جلو بهتون بگم چيه خانوم ؟ چرا اينقدر نيگا مي كنين؟؟ بعدش بيخيال شدم گفتم بزار خوش باشن...
اگه مي دونستم شمائئيد كه ميومدم جلو واسه عرض ادب....

Helen گفت...

به پرهام:
دو نقطه و هفت هشت تا دی

Unknown گفت...

فاطمه و محمد تقی این دو تا فنچ .... :)) جالب بود ...

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com