۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

نایافت یاران


تنها بودن تا دو-سه روز خوب است. دوست دارم به حال خودم باشم و کسی دور و برم نپلکد. دوست دارم یک بعدازظهر ببینم دهانم خشک شده، بس بازش نکرده‏ام برای حرف زدن. دوست دارم برای خودم ناهار درست کنم و با لذت بخورم. وقتی بقیه‏ی خانواده هم هستند گاهی ناهار درست کردن به عهده‏ی من است، اما در آن صورت مجبورم سلیقه‏ی بقیه را هم در نظر بگیرم. من دوست دارم ماکارونی را پر از قارچ و فلفل دلمه‏ای کنم و پیازهایش را خیلی خیلی ریز کنم. من دوست دارم برای خودم چای هل و دارچین دم کنم. راویان معتبر گفته‏اند بعد از سیگار خیلی می‏چسبد. دوست دارم همان طور که مشغول کار و بار خودم هستم بفهمم خانه تاریک است و تنها چراغ ِ روشن، چراغ اتاق من است و باید بروم مهتابی هال را روشن کنم. من دوست دارم هر وقت که دلم خواست، هر چیزی که دلم خواست، با هر ولومی که دلم خواست گوش کنم و این در تنهایی میسر است.

اما خب... همان طور که در ابتدای بند اول گفتم، برای دو-سه روز این‏ها را دوست دارم. از قدیم گفته‏اند کتاب بهترین دوست است. فیلم خوب هم می‏تواند مثل کتاب بهترین دوست باشد. اما این لعنتی‏ها فقط زر می‏زنند. گوش نمی‏دهند که بفهمند دردت چیست. هیچ شده کتابی به چشم‏هایت نگاه کند؟ هیچ شده فیلمی به تو لبخند بزند؟ کتاب و فیلم را نمی‏شود در آغوش گرفت. نمی‏شود بوسیدشان. دست آن‏ها گرم نیست. اصلاً مگر دست دارند؟ همنشینی با این دوست‏ها تا دو-سه روز خوب است. بعد از آن خسته می‏شوم از اینکه تنها چای هل و دارچینم را بنوشم. دلم می‏خواهد کتابم مرا ببوسد. DVD را که بیرون می‏آورم، آرام بزند به بازویم و بگوید "چطوری؟" اما هیچ کدام از این کارها از این دوستان بی‏عرضه بر نمی‏آید. یک آدم می‏خواهم. راستی امروز روز تولد یکی از دوستان دوران دبیرستانم است. تلفن را بر می‏دارم. پدرش می‏گوید بیرون است. به موبایلش زنگ نمی‏زنم. اگر بیرون است، لابد نمی‏تواند زیاد صحبت کند. به یکی از دوستان دیگر SMS می‏دهم که یک کافه‏ای برویم با هم. می‏گوید پنجشنبه برویم که بقیه‏ی بر و بچ هم بتوانند بیایند. می‏گویم ok و به چند نفر دیگر هم SMS می‏دهم که پنجشنبه، فلان ساعت، فلان جا. خب... حالا چی؟ حالا باز خودم هستم و خودم. تنهایی از دو-سه روز رد کرده، و روی میزم پر از فنجان‏های خالی است. چراغ هال خاموش است. کتاب‏های بی‏جان ریخته‏اند روی زمین. هیچکدامشان به ...شان هم نیست که دارم از تنهایی می‏میرم. شروع می‏کنم به نوشتن از چراغ هال که خاموش است و چای هل و دارچین و از دوستانی که نیستند و من که مهجورم از نبودن‏هایی که شاید می‏توانستند باشند. چند دقیقه پیش یک جمله‏ی عجیب از خودم شنیدم. "کی می‏شه کلاس‏ها شروع بشه و بریم دانشگاه".

بهتر است به آن دوستم که بیرون است SMS بدهم و بپرسم که کی می‏رسد خانه. اگر خانه نبود به مادرم تلفن کنم و بپرسم کی می‏آیند خانه. بپرسم تیروئیدش چطور است؟ گراهام بل، خدا خیرت دهاد. باید بروم چراغ هال را روشن کنم و این فنجان‏ها را در سینک ظرف‏شویی بگذارم. بازم چای می‏خواهم. باید کتری را پر از آب کنم تا جوش بیاید. بعد چای و هل و چوب دارچین را در قوری بریزم.


------------------------------------------------------------
+ یک ماهی می شه که لغت نامه ی دهخدا فیلـ. تر. آخه ینی چی؟

۲۵ نظر:

آگاهی گفت...

ای کاش کسی باشد وفقط گوش کند بدون نصیحت کردن ،گوش کند نه اینکه ازمان نقطه ضعف بگیرد خیلی خوبه برا خودم باشم برا لحظه ای امیدوارم این چیزایی رو که گفتی بتونن خوشحالت کنند

hamid1385 گفت...

سلام
ببخشید اگه شما تمام روز دهنتون به حرف زدن باز باشه، خشک میشه تا بسته ی سکوت باشه.

این تصمیم عاقلانه ایست که سکوت و تنهایی اختیار کنید؛ ولی یادتان باشه که تلافی آن را توی وبلاگ درمیارید؛ با این تفاوت که نوشته را فرصت چندبار خواندن و اصلاح است و گفته ای که از دهان رفت...رفت.

بدرود.......ارادتمند حمید

پدرام گفت...

کتاب رو نمیدونم اما فیلم رو میشه در آغوش گرفت. فیلم تنها دوستیه که میتونی کنارش زار زار گریه کنی و خالی بشی. پیش بقیه دوستهات باید صاف بشینی و بدونی که اونها هم به اندازه تو مشکلات دارند.

Hel. گفت...

به آگاهی:
بله... گوش کردن بدون جاج.

به حمید:
گاهی که بسته ی سکوت باشه خشک می شه. من امتحان کردم.

به پدرام:
هوم، تا حالا با فیلمی اونقدر همذات پنداری نکردم که بتونم بقلش کنم.

درخت ابدی گفت...

برا آغوش، هیچی جای یه موجود زنده رو نمی گیره؛ البته آدمیزاد منظورمه.
کتاب واسه خوندنه و فیلم واسه دیدن. (اینم یه جمله ی فلسفی!)

مجتبی گفت...

تو خیلی خوب می نویسی، خیلی خوب

پوریا گفت...

خیلی خوب بوود آره تنهایی واسه دو سه روز خوبه اما لازمه ادم تو تنهاییش گاهی به آرامشی میرسه که شاید با هیچ دوستی بهش نرسه اما فقط دو سه روز
راستی به وبلاگ منم سر بزن خالی از لطف نیست اگر هم شد لینکم کنwww.nescafeh.mihanblog.com

Hel. گفت...

به درخت ابدی:
:)
موافقم. البته موجود زنده ی غیر آدمی زاد هم خوبه. مثلن گربه.

به مجتبی:
:)
مرسی. نظر لطف عالی مستدام.

به پوریا:
من لینکدونی ندارم. بیام ببینم چه خبره.

Dalghak.Irani گفت...

خب اگرآن تنهایی لعنتی بیشتراز مقدار قابل تحمل تو طول نکشیده بود که تو هم نمی توانستی یا اصلاً بفکرش نمی افتادی که چنین متن زیبایی بنویسی تا من وهمه بگویند آفرین به این توصیف وقلم؛ وتو بخواهی ودوست داشته باشی که متنت را 15 بار دیگر هم بخوانی وبگویی چه خوب. مخاطبان پسندیده اند واگرهم نمی پسندیدند من خوب نوشته ام.
حتی اگر تنهایی تا مغز افسردگی هم اوج نمی گرفت می دانی شاهزادۀ بیماری مثل مارسل پروست نمی توانست رمان پرحجمش درجستجوی زمان ازدست رفته را بنویسد وتمام کند. تازه مهمتراینکه اگر تنهایی بیش ازآن فایده نداشت - که ندارد- من هم دوام نمی آوردم که این کامنت طولانی را برایت بنویسم. وآخرش هم بگویم دختر من هنوز هم دفاع نکرده واستادش هم زندان نیست. یا...هو
پانوشت:
راجع به درآغوش هم بعداً میگم!

Ako گفت...

وای هلن این بهترین نوشته ت بود، خیلی صمیمی و پر حس نوشته بودی، واقعا لذت بردم...
اون عبارت سیگار که می چسپه خیلی هشدار بر انگیزه! ببین اول اندیشه سیگار شکل می گیره بعد خودش می آد، اون وقت یه سیگاری مثل من می شی که هم از تنهایی لذت می بری و هم از سیگار و هر وقت دلت خواست می کشی...

ببین تا دانشجوی سیگار بکش که دیگه بعدش نمی شه ها! اون قد هم به فکر مضراتش نباش! راجع به مضراتش مبالغه شده، ضررش از پارازیت و امواج موبایل بیشتر نیست! ( دوست ناباب )

اما توصیفت وافعا دوست داشتنی بود...

Hel. گفت...

به دلقک ایرانی:
:)
بله تنهایی و یه نموره افسردگی آدم را دست به قلم می کند.
چرا بعدن؟ من رو منتظر نذارید. هوووم...

به آکو:
قربونت.
آخه چرا منو از راه به در می کنی؟! ;)
یه مو کف دست من می بینی؟! اِ! این چیه؟!... خب کندمش.

آگاهی گفت...

چه باید کرد؟؟؟؟

درخت ابدی گفت...

این لینک مربوط به بازی کودکیه که گفته بودم:
http://letterbox.blogfa.com/post-276.aspx

Hel. گفت...

به آگاهی:
؟! چیو؟ تنهاییو؟

به درخت ابدی:
ممنونم درخت ابدی عزیز. هوس کردم بازی کنم. بعد از شش ماه!!!

بام ایران سیتی گفت...

سلام خوبی هلن جان ؟ چه خبر؟ شرمنده به خدا . ببخش اگه دیر شد چند وقتیه که کمتر میام نت ی ریزه بی حوصله شدم همش دچار روزمرگی میشم...
جالب و جذاب نوشته بودی مثل همیشه راستی ممنون از حضور گرمت حتما ی پیرینت از اون پست بگیر برا من که خیلی جاها به کار اومد گاها تو جاده های طولانی وقت آدمو پر می کنه...

م.ایلنان گفت...

تنهایی هم از اون مشکلاس.

پوریا گفت...

سلام من آپم خیلی خوشحال می شم اگه سر بزنی
راستی اگه زحمتی نیست نوشته ها و شعر هام رو نقد کن آخه تو خیلی زیبا می نویسی نظرت مهمه thanks a lot

Hel. گفت...

به محمدرضا:
مرسی.
خواهش! شما هر وقت فرصت کنی و باشی موجبات خوشی فراهم می کنی. باشه فعلن که خبری از مسافرت نیست. ولی واسه بعدن .

به م.ایلنان:
:) جناب خبازیان زاده! مرسی از حضورتون! :)

به پوریا:
اومدم :)
مرسی.

هوداد گفت...

سلام ... ممنون از نظرتون ...:)
باهاتون موافقم ... تازه من که الان تنهایی 2 - 3 روزه هم برام زیاده ... راستی هوس چایی دارچین کردم :)

پرند گفت...

هر وقت دلم تنهایی میخواد تنها که میشم پشیمون میشم! دیوانه کنندست...

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
البته آغوش آدميزاد چيز ديگريست ولي آغوش كتاب را هم نبايد دست كم گرفت.
اما در مورد سيگار زياد به اين روايات معتبر رجوع نكن! اين را از يك سيگاري بشنو!!
براي مطلب لرزش بالش هم چيزي نوشتم!

Hel. گفت...

به هوداد:
من از وقتی یه چاییم تموم می شه هوس چایی می کنم. چی کار کنم؟

به پرند:
بله، وقتی بیش از حد بشه دیوانه می کنه لامصب!
که این حد برای آدما متفاوته. یکی یکی چند دقیقه، یکی دو-سه روز، یکی...

به میله بدون پرچم:
روایات کذایی از سیگاری های محترم است راستش!

ansherli گفت...

دلم تنهایی و فیلم و کتاب خواست . چند روز پیش منم اون جمله ی تعجب آور رو از خودم شنیدم ...

نوید گفت...

باباااااااااااااااااااااا
لینطور که شما تصویر میکنید آدم دوست داره ابد الدهر تنها زندگی کنه

Hel. گفت...

به آنشرلی:
به زودی شروع می شه! غصه نخور مریم جونم. اون وقت به خودمون لعنت می فرستیم که چطور همچین چیزی گفتیم!

به نوید:
:)

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com