
آنچه میخوانید، ممکن است گسسته باشد و در آخر به نتیجهای نرسد، اینها حاصل تناقضات و مشغولیات ذهن این جانب است! در هر حال برای اینکه کمی قابل تجزیه باشد، شمارهگذاری کردهام.
.
مدتی بر این عقیده که باید در برابر ظلم ایستاد و کوتاه نیامد پافشاری میکردم. و... خیلی کارها که به خاطر مسائل امنیتی از گفتناش صرف نظر میکنم.
1. مادرم با تندرویهایم مخالف بود و میگفت زمان انقلاب هم مردم احساساتی عمل کردند و ما کورکورانه به خواستههایمان پافشاری کردیم و نه تنها به آنچه میخواستیم نرسیدیم بلکه حداقل 30 سال عقب افتادیم.
یکی از جوابهایم در چنین بحثهایی این بود که میگفتم وظیفهی شرعیمان است که در برابر ظلم ایستادگی کنیم و برایش آیه و حدیث میآوردم و اینکه حق گرفتنی است، نه دادنی. و جوابهای دیگر که از نظر خودم خیلی دندان شکن بودند، و بعضاً بودند.
2. چند وقت پیش از این، عمویم، کتاب "جامعهشناسی نخبهکشی" را به من معرفی کرد. خواندنش هنوز تمام نشده. چند جمله از آن را اینجا میآورم.
در مقدمه آمده:
"...خواستم این کتاب را به دوستانی ارائه نمایم که تصور میکردند با تغییر یک فرد یا چند نفر و به صورت حاضر و آماده میتوان تحولات عظیمی در ساختارهای اقتصادی-اجتماعی-سیا#سی ایران به وجود آورد که خوانندگان خواهند دید که چنین چیزی از تحلیلهای این کتاب بر نمیآید."
"...میخواستم نشان بدهم که اگر صد بار با استبداد به هر علت گلاویز شویم و آن را تحویل دیگری بدهیم، تا ساختارها، استبداد پرور هستند همچنان به تولید محصول خود خواهند پرداخت."
با خواندن این جملات به یاد آن آیه میافتادم که: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم.
کسانی هستند که دروغهای آشکار را میشنوند و خیلی چیزها را میبینند و باز هم از "او" و "او" طرفداری میکنند. آنها هموطنانمان هستند! آن قدر که خودشان میگویند زیاد نیستند ولی اقلیت هم نیستند!
آیا درست است که نوک پیکان را به سمت "او" بگیریم و مسبب تمام کم کاستیها و عقبماندگیها و فساد و... بدانیماش؟ شاید مسبب خود ما هستیم! "او" به کنار، هر چند سهم بسیار عظیمی در این قضایا دارد. سهم من چیست؟ سهم تو چیست؟ آگاه شدن! آگاه شدن! که لازمهی آن متعصب نبودن است. که آفت آن مغرضانه اندیشیدن است. و بــــــــعد... آگاه کردن.
سهم من شاید این است که به عنوان یک واحد از این جامعه، سعی کنم انسان باشم و آگاه.
3. با دوستم میم، دربارهی تغییر از بالا به پایین، یا از پایین به بالا بحث میکردیم. میگفت بالاخره باید تغییر از یک جایی شروع شود. و میگفتم مهم است که از کجا شروع شود. و میگفت شاید. اما این که مردم مثل گوسفند هر چه بهشان تحمیل شد قبول نکنند، به نوعی تغییر فردی است. و میگفتم این که مردم بیایند در خیابان و شعارهای حقوق بشری سر بدهند و بعد بروند در ادارهها رشوه بگیرند و بدهند و پول صرفی بخورند و دروغ بگویند و سر هم کلاه بگذارند چه فایده دارد.
نه من از گفتههایم مطمئن بودم و نه او، و اطلاعات هر دویمان محدود بود. این هم مثل خیلی دیگر از بحثها به علت ناآگاهی، پایاننیافته رها شد.
انگار به درک بهتری رسیدهام و فکر میکنم که تغییر باید به طور نسبی، و به اقتضای شرایط، در هر دو زمینه صورت بگیرد.
هم در زمینهی اخلاقیات، و هم در اعتراض به نابهسامانی.
از کتاب "خلبان جنگی" اثر آنتوان دوسنت اگزوپری:
"... ما از هر انسانی میخواستیم که نسبت به دیگران خطا نکند. هر سنگی نسبت به سنگهای دیگر بدی نکند. و واقعاً، وقتی که آنها همگی در دشتی روی هم ریختهاند، نسبت به هم بدی نمیکنند. اما آنها نسبت به کلیسایی که میتوانستند بسازند بدی میکنند، و کلیسایی که به آنها اعتبار میبخشید...."
"... انسانی برای کلیسا میمیرد، و نه برای سنگهای کلیسا. برای مردم، و نه جمعیت. او از عشق انسان میمیرد، که عشق انسان سنگ بنای ساختمان جامعه باشد..."
"... انسانی برای کلیسا میمیرد، و نه برای سنگهای کلیسا. برای مردم، و نه جمعیت. او از عشق انسان میمیرد، که عشق انسان سنگ بنای ساختمان جامعه باشد..."
در این جملهی دوم، مردن را صرفاً مرگ برداشت نکردم، بلکه آن را، پرداختن بها، پنداشتم.
بیایید بی اطلاع از شیوهی ساختن کلیسا نباشیم.
بیایید تودهی سنگهای رها شده بر زمین نباشیم.
بیایید کلیسا بسازیم.
بیایید آگاه باشیم.
بیایید سبز باشیم. واقعاً سبز باشیم...
تو اگر باز کنی پنجره را
من نشان خواهم داد
به تو زیبایی را...
-حمید مصدق-
---------------------------------------------------------------------------------------------
+ بعضی از کامنتها را اینجا میآورم...
مهدی پژوم گفت:
در فضای سیطره حکومت استبدادی، چه بیندیشید که اصلاح از بالا چاره ساز است و چه از پایین، شاید چندان متفاوت نباشد. چندی پیش همین بحث به طور مفصل بین چند نفر از دوستان در گرفت که خواسته باشید حاصل را به طور مفصل خدمتتان نقل خواهم کرد.
طرفه این که در نهایت استبداد و دیکتا#توری راه را بر اصلاح تودهها و اصلاحات ساختاری اجتماعی میبندد.
چرا که این نوع اصلاح در جهان مدرن باید به وسیله نهادها و سازمانهای غیر دولتی انجام شود. این نهادها و سازمانها نیز در جوامع استبداد زده هیچ گاه دوام و پویایی نخواهند داشت و...
دلقک ایرانی گفت:
جامعهای که خودآگاه باشد احتیاج به اصلاحات انقلابی ندارد. و جامعهای که نیازمند اصلاحات انقلابی ست لاجرم خودآگاه نیست. پس:
نیروهای نخبه و خودآگاه جامعه باید با استفادهی درست و برنامهریزی شده از ناخودآگاه توده برای نجات جامعهشان اقدام کنند.
نسخهی شما اگر از روی دست مهندس مو#سوی گرتهبرداری شده باشد یک نسخهی جعلی است. ایشان باید با پذیرش رسمی ر*هبری جنبـ*ش و مسئولیت هدایت و برنامهریزی، میتوانستند و باید از انحراف جنـ*بش و از دور افتادن آن جلوگیری میکردند. بقیهاش دیگر شعر است. جنبـ*ش سبز تمام شد. برای یک بار دیگر جنبیدن باید منتظر یک شرایط ویژهی دیگر باشیم. تا کی؟ هیچ کس نمیداند. حیف شد به نظرم! یا...هو
برزو گفت:
همین چند جمله از کتاب خیلی کنجکاوم کرد تا برم دنبالش، چون فکر میکنم که زده به هدف. راستش منم مثل مادر گرامیتان به عنوان نسل انقلابی قبل از شما به همین نتیجه رسیدهام و فکر میکنم سطح فرهنگی جامعه به مراتب تعیین کننده تر است از این که چه کسی زمام امور را در دست دارد! و باید اقرار کنم که خیلی ذوق زدهام که میبینم شما با ما فرق دارید و سبز واقعی شدهاید. آرام و باوقار به سمت آگاهی سیا#سی/اجتماعی. رهایی بخش، راه سبز واقعی ست.
به نظر من قهرمانان امروز ایران آنهایی هستند که برای پیشرفت و آبادی این سرزمین تلاش میکنند، فارغ از جنجال <چه کسی> و با تمرکز بر سوال! مثل آقایان کلهر، پژویان و ... نه آقایان مو*سوی و کرو*بی و ... که اگر رای آورده بودند همین شرایط و همه چیز به نظر ایشان OK بود.
جنــ.ـــش سبز با کمک شما بالغ شده است، موفق باشید و پیروز.