۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

بوفه ی خواهران- دانشگاه

عصاره ی tea bag در آب گرم لیوان یونولیتی می دود. هر بار می گویم که از خانه فنجان بیاورم اما فراموش می کنم.
رنگ درختان چه سبز است... سبزی بهار فرق دارد... زنده است...
من در بوفه ی دانشگاه تنها نشسته ام. آیا تنهایی یک نفرین است؟ اینجا، همه، دوتا دوتا یا سه تا سه تا یا... و این منم که تنها روی نیمکت فلزی زیر سایه ی یک درخت که نمی دانم چه درختی است نشسته ام و چای می نوشم.
سرم را بلند می کنم... نه... غیر از من یک نفر دیگر هم تنهاست... دختری چادری و غمگین که کمی دورتر نشسته... معلوم است از اینکه تنهاست در عذاب است... شاید دارد با خودش می گوید کاش یکی از هم کلاسی هایش همین دور و بر باشد و از راه برسد. یک لحظه به این فکر می کنم که بروم کنارش بنشینم و صحبت بی سر و ته ای را شروع کنم. اما نه... تنهایی ام را در حال حاضر دوست دارم و نمی خواهم با کسی تقسیم اش کنم. تازه، از کجا معلوم که او بخواهد من بروم کنارش بنشینم! شاید با این کار او را بیشتر معذب کنم. با موبایلش ور می رود. گوشی موبایل راهی ست برای دفع نفرین تنهایی. وقتی جایی تنها نشسته ای، موبایل به دست گرفتن به ناظران می فهماند که مهم هستی، که کسی هست که با او ارتباط داری، و تنها نیستی، و ارتباط داشتن به ما انسان ها احساس امنیت می دهد. شاید چون ما ذاتا اجتماعی هستیم.
به خودم می آیم... "راجع به دیگران فکر نکن. راجع به خودت فکر کن." و آن جمله که بارها درستی اش به من اثبات شده: "بیرون دیگران را از درون خودمان قضاوت می کنیم."
دلنگ ولنگ موبایل یکی بلند می شود، فاصله زیاد است... اما... خیر سرم داشتم از سکوت لذت می بردم! کمی گوش می دهم، سعید مدرس است.... " دنیای وارونه اینو خوب می دونه... من ِ دیوونه تو رو دوست دارم... اون همه بدیات دوباره با صدات... گم می شه می ره زود از یادم..." کاش به همین راحتی بود. کدوم دوست داشتن؟ کدوم ناراحتی؟ کدوم فراموش کردن؟ بی خیال بابا...
موبایلم را بر می دارم که یک آهنگی برایم بخواند...
Et si tu n'existais pas ... زیادی عاشقانه است... با حس و حالم نمی خواند...
Broken hearted girl ... زیادی شاکی است... نمی خواهم تلقین منفی بشنوم...
Halo ... زیباترین آهنگ بیانسه است... اما روزی را برایم زنده می کند که نمی خواهم...
همان Broken hearted girl را play می کنم.
I don't want a broken heart
And I don't wanna play the broken hearted girl... no... no...
No, broken heart
I'm no broken hearted girl...
وقتی این no..no ها رو می گه ها... انگار به دلم چنگ می اندازن...
بوفه ی دانشگاه مان را دوست دارم... خیلی مهم است که بوفه ی دانشگاه تان را دوست داشته باشی... چی از این مهم تر است که بوفه ی دانشگاه تان را دوست داشته باشی؟! و مهم تر این که او هم تو را دوست داشته باشد و هر وقت نیاز به تنهایی داری خلوت باشد... و هر وقت نیاز به خنده و چرت و پرت گویی داری پر باشد از دوستان چرت و پرت گو. خیلی مهم است.
به طرف دانشکده مهندسی می روم. چند دقیقه دیگر کلاس شروع می شود. قبل از آن w.c .
به آیینه خیره می شوم... امروز راضیه، یکی از هم کلاسی های نسرین که در حد سلام و خوبی می شناسمش به من گفت که از من خوشش می آید و من به نظرش دوستداشتنی هستم. از خیلی ها شنیده ام. در صورتم به دنبال دوستداشتنی بودن گشتم. پیدا نکردم. شاید نباید در صورتم بگردم.
سر و وضعم آشفته به نظر می رسد. موهایم را باز می کنم و دوباره می بندم، کفشم را یک دستی می کشم، دستم را می شویم، رژلب می زنم. یک نفر می کوبد به کمرم.
شخص کوبنده- بسه دیگه قرتی...
شخص کوبنده همان نسرین است.
من- دیوونــــــــه! چشمت در آد! رژلب می خوای؟
می خندیم...
فکر کنم دستشویی دانشکده مهندسی مرا دوست ندارد!
-----------------------------------------------------
+ یک بار خودم دانلود می کنم و اگر مشکلی نداشت اینجا لینک می کنم. خدا پدر و مادر این ADSL رو بیامرزه.
+خودمونیم هیچی مهمونی مختلط نمی شه هاااا! حالا هر چقدر هم بگی همه دختر باشیم راحت تریم و بهتره و... قاطی یه چیز دیگست. خدایا همه ی جوونای گمراه رو به راه راست هدایت کن! اگر هم خواستی راه راست رو به سمت اونا یه کمی کج کن.

۳ نظر:

پرهام گفت...

اول : سلام
2- مقابله به مثل كرديم . و ضمن تشكر از لطفتان ما نيز شما را لينكانديمتانزجگ
3- ما نيز بوفه دانشگاه را دوست مي داشتيم . چون با حضرت اشكم تعارف داشتيم و مجبور بوديم خرده فرمايشاتشان را مرتبا اجرا كنيم . حال چه براي انباشتن چه براي...(w.c) اسمش را نبرديم بي ادبي نشود.
4- آنچه را كه در آينه جستجو مي فرموديد و همي نيافتيد رخصت دهيد شايد ما يافتيم!!!!
5- دستشويي هاي دانشكده مهندسي را بيخيال ...نگران نيستيد مهندسين آينده دانشكده مهندسي شما را دوست بدارند يا نه آيا؟؟؟؟

فرضيه هاي گستاخانه گفت...

اسم فضاي دانشگاهي مي آيد حالم دگرگون مي شود،از دانشگاه متنفر ام كردند.
اما تنهايي خاص را دوست دارم.

هانيه گفت...

منم لحظاتي مثل شما داشتم :)
به همه مي گم برين دانشگاه از زندگيتون لذت ببريد
اما براي من دانشگاه تنها جايي بود كه واقعا احساس تنهايي كردم.
دارم مي خونم براي ارشد:)مي خوام اونم تجربه كنم:)
خنك آن قمار بازي كه بباخت هر چه بودش ونماند هيچش الا هوس قمار ديگر

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com