۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

دفترچه‌ام کو؟

این حال از کجاست؟ برای چیست؟ چه شد؟ از کجا آمد که نفهمیدم؟ یا فهمیدم و زدم به ندیدن؟ انگار لازم شده باشند برای زنده ماندن. هر کلمه به جای دم، و هر اسپیس به مثابه‌ی بازدم. باید کاغذی سیاه کنم تا کبود نشده‌ام. در این عصر سرد پنجشنبه، یک آقایی با صدای سوزناکش دارد یک چیزهای عاشقانه‌ای به زبان کردی می‌گوید. معنی حرف‌هایش را یادم نیست. اما قبلاً خوانده‌ام. زیبا بود. مریض شده‌ام. باید بروم دکتر. باید از یک نفر شکایت کنم و بگویم که جادویش اثر کرده. حالا علی‌الحساب یک کاغذ سیاه کنم تا نمرده‌ام. وضعیتم اسف‌بار است. فکر کنم دارد گریه‌ام می‌گیرد. در این حال درب و داغان، خوشحالم که حالم درب و داغان است، چون از این شرایط نوشته‌های بهتری در می‌آید! وای! باید بروم دکتر. مریض شده‌ام. باید بروم دادسرا، شکایت تنظیم کنم. اگر دکتر پرسید چه مرگم است چه بگویم؟ اگر قاضی پرسید چی شده چی؟! لعنت! لعنت! باور نمی‌کردم. ته دلم با خودم زمزمه می‌کردم که نه… این‌جوری‌ها هم نیست. حال نزارم می‌گوید که هست. تازه دارد دستم می‌آید. امیدوارم اشتباه شده باشد. من نباشم. ته دلم می‌گویم هستم. چه خوب که هستم. چه خوب که دارد گریه‌ام درمی‌آید. برو دنبال دفترچه‌ی تامین اجتماعی‌ات بگرد که همیشه‌ی خدا یک گوشه‌ای گم و گور است. پیدایش کن. سیاهش نکنی. آن را ببر پیش دکتر. بگو حالم خوش نیس دُکی جان. شاید فهمید. شاید غلامحسین ساعدی بود. شاید یک قرصی داشت که کک را از تنبان فراری بدهد. شاید این که می‌گویند بی‌درمان است و ککش که بیفتد، دیگر افتاده؛ دروغ باشد. کاش یک جوگیری گذرا باشد. ته دلم می‌گویم کاش دروغ نباشد. یک چیزی لبخند می‌زند. یک چیزی یک جایی خوشحال است. یک کسی یک وری گریه‌اش گرفته… دکتر… باید بروم دکتر.
سهراب، دفترچه‌‌ام کو؟

۲ نظر:

درخت ابدی گفت...

حالا چند لحظه می‌شٍستی حالت جا می‌اومد تا بعد:)

Hel. گفت...

نمی خواستم پابلیش کنم. از روی عادت روی پابلش کلیک کردم. از تو گودر که دیگه نمی شه جمعش کرد.

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com