۱۳۹۰ آبان ۲۰, جمعه

عید سعید غدیر

همانطور که می‌دانید عید سعید غدیر خم در پیش است و مردم فوج فوج نزد کسانی که می‌گویند جدشان پیامبر است می‌روند و به تجدید میثاق می‌پردازند؛ بعضی وقت‌ها عیدی هم می‌گیرند، گپی می‌زنند و خداحافظی می‌کنند و خلاص. البته ما اولاد پیغمبر از زاویه‌ی دیگری یه این عید فرخنده نگاه می‌کنیم. و حقیقتش این است که برای من نوعی خیلی فرخنده نیست. مادرم این روزها یادش می‌افتد که گند از سر و روی خانه بالا می‌رود در حالی دو تا دختر ِ خرس ِ گنده توی خانه هست. به نظر من اینجوری‌ها هم نیست و مادرم کمی در این مورد وسواسی است و این اخلاق را از مادرش به ارث برده. اصلاً ارزشش را ندارد که آدم برود بالای نردبان، پرده‌ها را بیاورد پایین، ماسماسک‌هایش را باز کند، بچپاند توی ماشین لباس‌شویی، بیاورد بیرون پهن کند روی بند تا خشک شود، آن‌ها را اتو کند –فکر کن به اتو کردن پرده که چقدر مشکل است- بعد ماسماسک‌هایش را دانه به دانه وصل کند، برود بالای نردبان،… همه‌ی این‌ها به خاطر اینکه رنگ پرده‌ها نیم‌درجه روشن‌تر شود که هیچکس غیر از خود ِ مادرم –و شاید مادربزرگم- متوجه آن نمی‌شود. فکر می‌کنم سالی یکبار کافی باشد که آن هم قبل از عید نوروز زمان مناسبی به نظر می‌رسد.

جالب و لازم و دوستداشتنی است که آدم گاهی برود به این و آن سری بزند، یعنی من بدم نمی‌آید، یعنی از مهمان‌هایی که عید غدیر می‌آیند حتا خوشم می‌آید چون خانواده‌ی پدری‌ام معمولاً در میانشان نیستند، چون خودشان سادات هستند و باید بنشینند توی خانه‌هایشان. فقط نمی‌دانم چرا همیشه در آخر این روز می‌رویم خانه‌ی عمه‌ی بزرگم. در واقع خیلی واجب است و حتماً باید برویم و بقیه فک و فامیل و بچه‌هایش هم می‌آیند. خیلی هم خوب است که آدم بچه‌ی دخترعمه‌اش با بغل کند که قبل از گفتن ِ بابا و مامان یادش داده‌اند صلوات بفرستد، یا سلام بدهد به شوهر عمه‌اش که بی‌جواب بماند، و با پسرعمه‌ی آخوندش بگوید حاج آقا حوزه چه خبر؟ این‌ها همه خوب است. فقط… مشکل این است که جهت روبوسی ِ عمه‌ام، با جهت ِ روبوسی ِ من هماهنگ نیست. احتمالاً مشکل از اوست چون من تا به حال با هیچکس همچین مشکلی پیدا نکرده‌ام. متاسفانه تا بیایم به خودم بیایم،…
هیچ چیز در دنیا بدتر از این نیست که آدم جلوی چشم همه‌ی فامیل، عمه‌اش را فرانسوی ببوسد.
کمی غلو کردم، فضاحتش در این حد نیست، اینجوری است که یواشکی به خواهرم بگویم فَمیدی چی شد؟ او هم سقلمه بزند که یعنی
خب حالا منو نخندون.
این هم به نوعی سوژه‌ی خنده است. یعنی بد نمی‌گذرد، مشکل بیشتر همان شستن پرده‌ها و جارو کردن زیر ِ فرش ِ زیر ِ آن قسمتی است که یک کاناپه‌ی فکستنی قرار دارد. بله مشکل همین‌ها است، وگرنه مهمان خوب است مخصوصاً اگر دوست باشد و شبیه. اشکالی هم ندارد اگر خیلی شبیه نباشیم، -مثلاً همکارهای پدرم-. فکر می‌کنم این جور نشست‌ها و جمع‌ها برای ما که تحمل آدم‌های مختلف را نداریم مثل ویتامین دی برای افزایش انعطاف‌پذیری‌مان لازم است. برای من که کلاً تحمل جمع را ندارم مثل مراجعه به دندان‌پزشک است –که حداقل باید شش ماه یکبار باشد-. و این هم برایم فرقی نمی‌کند که آدم به بهانه‌ی عید غدیر به بقیه سر بزند یا به بهانه‌ی جشن مهرگان یا هالووین.

بروم که کم‌کم دارد از گوشه و کنار خبر می‌رسد: مامان الآن یه چیزی بهم می‌گه‌ها.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com