امروز عصر در راه خانه بودم. یک رانندهی پراید موازی من توی خیابان میآمد و جملاتی از قبیل “ججججیییوووون برسونمت جیگر…” میگفت. واکنشم در این جور شرایط معمولاً “هیچی” است، و اگر طرف خیلی کنه باشد خیلی هم معقول و با کمترین فحاشی ِ ممکن، با حداقل اعصاب خردی، یک “گمشو”ی ساده میگویم و او هم میبیند بخاری از من بلند نشد، خودش و طیارهاش میروند زیر باران عصر جمعهای گم میشوند.
حالتان به هم میخورد از این موضوع مزاحمت و مشتقاتش از بس شنیدهاید و خواندهاید؟ خب بله خیلی شنیدهایم، ولی من فکر میکنم هیچکس به عمق فاجعه پی نبرده. من فکر میکنم خود ِ کسانی که مورد مزاحمت قرار میگیرند هم به عمق فاجعه پی نبردهاند و نمیفهمند و گرم هستند و حالیشان نیست، و عادت کردهاند به دایورت کردن و وانمود کردن که: اهمیتی ندارد… بیخیال…
من هم همینها. گور بابایش، کرسیشعرهایش را گفت و رفت دیگر، سی ثانیه هم طول نکشید، هیچ غلطی نمیتوانست بکند، اینجا محلهی خودمان است و کافی بود یک جیغ بکشم تا همسایهها بریزند توی کوچه… اما وقتی رسیدم خانه پاهایم یک چیز دیگری میگفتند. نزدیکشان که شدم تا بند کفشها را باز کنم دیدم میلرزند. پرسیدم سردتان شده؟ گفتند: نعخیر! گفتم پس چی؟ گفتند خودت را به خریت نزن، نِروسنِسات روی دوهزار و پانصد ریشتر است.
حالتان به هم میخورد از این موضوع مزاحمت و مشتقاتش از بس شنیدهاید و خواندهاید؟ خب بله خیلی شنیدهایم، ولی من فکر میکنم هیچکس به عمق فاجعه پی نبرده. من فکر میکنم خود ِ کسانی که مورد مزاحمت قرار میگیرند هم به عمق فاجعه پی نبردهاند و نمیفهمند و گرم هستند و حالیشان نیست، و عادت کردهاند به دایورت کردن و وانمود کردن که: اهمیتی ندارد… بیخیال…
من هم همینها. گور بابایش، کرسیشعرهایش را گفت و رفت دیگر، سی ثانیه هم طول نکشید، هیچ غلطی نمیتوانست بکند، اینجا محلهی خودمان است و کافی بود یک جیغ بکشم تا همسایهها بریزند توی کوچه… اما وقتی رسیدم خانه پاهایم یک چیز دیگری میگفتند. نزدیکشان که شدم تا بند کفشها را باز کنم دیدم میلرزند. پرسیدم سردتان شده؟ گفتند: نعخیر! گفتم پس چی؟ گفتند خودت را به خریت نزن، نِروسنِسات روی دوهزار و پانصد ریشتر است.
یک سال پیش بود، توی همین کوچهمان، توی محلهمان، سرظهر و خلوت، یک عنآقایی پیشنهاد بیشرمانهای داد. گفتیم خیر، گمشو! به نظر آدم منطقیای میآمد، انتظار داشتم برود و گم بشود. اما همینجوری که نمیتوانست بگذارد بروم. انگولکی کرد و الفرار. همان راهکار آخر یعنی جیغ را به کار بستم. یک جیغ… دور شد… دو جیغ… قو پر نمیزد… با سومین جیغ دیگر خودم را ضایع میکردم، پس منصرف شد. وقتی رسیدم خانه از خواهرم پرسیدم تو صدای جیغ نشنیدی؟ گفت نه، داشتم آهنگ گوش میکردم. چیزی شده؟ برایش تعریف کردم، آخرش را با شوخی و خنده تمام کردم که نظرم عوض شده، آخرش که چی؟ میخواهیم به گور ببریم؟ هار هار هار هِر هِر هِر ولی… این هِروکِر کردنها ضربهگیرهایی بیش نبود، ضربهگیرهای ناکارآمد، در مقابل اعصاب درب و داغونی که تا چند وقت موقع راه رفتن توی خیابان توهم میزد و سایهی کسی را میدید که پشت سرش راه میرود و الآن که ناغافل یک کاری بکند. گمان کنم آن وقتها هم به خودم میگفتم که چیزی نیست، آدم است دیگر گاهی توهم برش میدارد… آها این لامپ بیشوهور بد جایی است، سایهی خودم بود که تکان خورد... هار هار هار قار قار قار.
این است که میگویم خودمان هم حالیمان نیست چی به سر اعصاب و روانمان میآید؛ و اینکه امنیت در هرم مازلو از پایین دوم است؛ و اینکه اگر بلایی هم سرت بیاید لابد خودت همچین علیهالسلام نبودهای؛ و اینکه اگر جیغ بزنی هیچکس به تخمش نیست و دورهی فردینبازی گذشته و این روزها کسی خودش را توی دردسر نمیاندازد؛ و اگر کرم از خود درخت نبود دختر آن موقع ظهر توی کوچه چه کار میکند؟ چه معنی دارد؟ چرا مانتو پوشیدی؟ چادر سرت کن. چرا ظهر بیرون رفتی؟ عصر جمعه توی خیابان چه غلطی میکردی؟
این میشود که آدم –از نوع مونثاش- میبیند دستش به هیچ جا بند نیست و “امنیت” در موقعیتهایی که خطر میافتد، فقط بسته به شانس است. میبینی در جاهایی شانسات بیشتر است که شلوغتر باشد.
این میشود که آدم –از نوع مونثاش- میبیند دستش به هیچ جا بند نیست و “امنیت” در موقعیتهایی که خطر میافتد، فقط بسته به شانس است. میبینی در جاهایی شانسات بیشتر است که شلوغتر باشد.
حالا من آخر این پست چه میخواهم بگویم؟ دغدغهی امروزم را گفتم، حالا چی؟ که چی بشود؟ شمایی که میخوانید اگر زن باشید که داغ دلتان تازه شده، اگر مرد باشید کاری از دستتان بر نمیآید .گفتن ندارد که انتظار بچهگانهایست که بیایی از مردم بخواهی سوپرمن باشند؛ حفظ امنیت این جانب تا حدودی به عهدهی پلیس –منظورم از پلیس یک مفهوم کلی است، وگرنه صدوده خودمان که…- و تا حدودی به عهدهی “خودم” است. این قسمت ِ “خودم” خودش یک پست دیگر میخواهد که شاید روزی دربارهاش بنویسم.
این را هم بگویم و بروم: میدانم خیلی بعید است که مثلاً از بین بازدیدکنندههای این وبلاگ کسی از زمرهی مزاحمها باشد. ولی خب اگر هست یا شاید روزی با گوگلی چیزی سر از اینجا در آوردی آقای عزیز، من از طرف جامعهی زنان از شما خواهش میکنم متوجه مشکلی که در شما وجود دارد باش و از راه درست حلاش کن. این روزها خیلیها به روانشناس مراجعه میکنند. میدانی با این کار چقدر از حجم استرس در دنیا کم میکنی؟ میدانی این استرسهایی که در بندهگان خدا ایجاد میکنی چه میشود؟ به کارما اعتقاد داری؟ به روح چطور؟
+ امروز هم اتفاقاً روز جهانی حذف خشونت علیه زنان است. حالا نمیدانم این مصادف شدن را به فال نیک بگیرم یا چی.
۱ نظر:
ای بابا
مریضن دیگه مریض
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com