۱۳۹۰ آبان ۲۷, جمعه

بهترین اتاق جهان


اینجا یکی از پنج اتاق خانه‌ای ییلاقی است، کمی دور از آبادی و بیشتر نزدیک کوه. کرسی دارد، یک دیوارش پنجره است که نیمی از منظره‌ی آن شاخ و برگ‌های درخت خرمالوی سرحالی است، می‌شود دست دراز کرد و از آن چید. کوه‌های این پنجره موقع غروب نارنجی می‌شوند و باد درخت خرمالو را تکان می‌دهد. سقف و تیرک‌های چوبی دارد و کمدی در لغاز ِ دیوار که روی آن عکس دسته‌جمعی هفت کتوله حک شده.
بعد از ظهر جمعه‌ام را اینجا چرت زدم. پنج دقیقه یکبار از خواب پریدن در اثر برخورد پاهایی که توی حلقم بود، -طبعاً همه می‌خواستند دور کرسی بخوابند- باعث می‌شد تاریک شدن هوا را ببینم و صدای به هم خوردن برگ‌های درخت خرمالو را بشنوم. در حالت: مثل خلسه یا نشئه، با ذهنی خالی از هر فکر، تا بیاید حال ِ نفهمی‌ام بپرد، خواب مرا می‌برد. این ده-دوازده بار بیدار شدن و رصد کردن اوضاع، فوق‌العاده بود.
امیدوارم باز هم نصیبم شود.
وقتی به صاحب‌ خانه می‌گفتم عجب اتاق باصفایی است به این موضوع احمقانه فکر می‌کردم که آدم بیاید آخرهای عمرش را یک همچین جایی زندگی کند… اگر آخر عمری در کار نبود چه؟ بلند پروازی کردن برای روزی که آنقدر پولدار بشوم که خانه‌ی ییلاقی جداگانه داشته باشم کلاً منتفی بود. کی حال دارد دم به دقیقه بار بندیل جمع کند از اینجا برود آنجا، و برگردد. بنده با سکون بیشتر موافقم تا با سفر.
یک گزینه‌ی دیگر که وقتی از آن پنجره‌ی رویایی به کوه‌ها نگاه می‌کنی و برگ خرمالو را لمس می‌کنی به ذهنت خطور می‌کند این است که: ممکن است یک روز دلم راضی شود شهرها را رها کنم و بخواهم بیایم همچین جایی با زندگی کنم؟
برای چند لحظه آرزویم شد.

۲ نظر:

حسین گفت...

خیلی تجربه ی عالی اییه
داشتم چنین تجربه ای و آرزو دارم باز لمسش کنم

Hel. گفت...

:) yep

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com