بهرهی کمی از جیپیاس بردهام. ولی عوض آن حافظهای دارم که میتواند تا شش ترابایت تاریخ تولد و مناسبت را در خود ثبت و نگهداری کند. این مسائل باعث شده تمام کوچهها و خیابانها را یکسان ببینم و تفاوتی میانشان احساس نکنم. فقط گاهی فکر اینکه فلان خیابان به نظرم آشنا میآید (جایی که چهار سال زندگیام آنجا بودهام). تشخیص دادن میدانها راحتتر است. وسطش یک مجسمهای، یک نشانی، چیزی بالاخره وجود دارد برای تمییز دادن آنها. اما خیابانها… خدا شاهد است که همهشان عین هم هستند. مردم چطور میتوانند بزنند توی کوچه پسکوچه و همچنان بدانند کجایند؟ من که حافظهام سه تا خیابان را سیو میکند، خیابان چهارم را که ببینم، اولی را که به خاطر سپرده بودم خودبهخود به تِرش منتقل میشود.
تنها مسیرهایی را که فراموش کردنشان موجب مرگ یا گمشدن برای همیشه میشود به خاطر میسپارم، آن هم برای اینکه بشر ذاتاً تمایل دارد به ادامهی بقا.
شمال و جنوب و شرق و غرب مفاهیمی فراموششده هستند که از آنها تنها پسرکی را به خاطر میآورم که پشتش به ما است و دستهایش را از دو طرف باز کرده، در صفحهی زوجی از کتاب مدنی چهارم ابتداییمان خشکش زده است. انتظار داشت از این حرکت مضحکش شیر فهم بشوم که شمال چی است و غرب کدام است. به امیدواریاش خندیدم و با مداد سیاه خطوطی روی شلوار و زیر پاهایش کشیدم که یعنی خودش را خیس کرده. همان لحظهی سر دادن ِ خنده بود که مفاهیم ِ جهتهای جغرافیایی مثل بادکنکهایی نازک و پُرباد توی ذهنم برای همیشه پکیدند.
میشود گفت شهر تا شهر فرق میکند. تهران جهتیابی آسانتری دارد. یک دماوند دارد که شمال است. یک برج میلاد دارد که شمال غرب است. قلههای نجات و امیدواری من همانهاست که مرا از سرگردانی و دور خود چرخیدن نجات میدهد. وگرنه خیابانها، کوچهها، میدانها -با تقریب خوبی- و شهرکهای سازمانی –با تقریب صددرصد- همه مثل هم هستند و هیچ توفیری ندارند. همه آسفالت و جدول دارند.
تشخیص دادن از روی مغازهها، که بعضیها تواناییاش را دارند، باعث تعجب من است. خب، وقتی جمعه باشد و مغازهها بسته باشد چهکار میکنند این جماعت؟ به عقل جن هم نمیرسد.
+ لطفاً حدود سی درصد این نوشته را باور کنید.به طرزی افراطی از اغراق استفاده شده-اگر دیگر بشود اسمش را گذاشت آرایه-. متشکرم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com