شش یا هفت سال پیش بود. تازه با موتور جستجوی گوگل آشنا شده بودم. یک کلمه را تایپ میکردم و پانزده دقیقه بعد (=توجه شما را جلب میکنم به دیالآپ، پنتیوم تری و آیاسپی ِ زپرتی) یک عالمه صفحه و لینک مرتبط پیش رویم میدیدم؛ شگفتانگیز بود. هر چیز بیربطی و هر کلمهای که به ذهنم میرسید سرچ میکردم و از پیشرفت علم لذت میبردم. فیلترینگ هم آن زمان کمتر بود؛ میشد با سرچ کلمات ِ مگو هم به نتایج جذابی رسید.
روزگار ذوقزدگی بود و یاهو مسنجر و گوگل سرچ انجین.
*****
هر سال در اولین روز سال نو، جمع میشدیم در خانهی پدربزرگ ِ پدری. دخترعموها و پسرعمهها، همدیگر را بعد از مدتها میدیدیم. اول مثل بچههای خوب کنار پدر و مادرهایمان مینشستیم و به حرفهای کسلکنندهشان گوشش میدادیم و میوه پوست میکندیم. کمکم ایما و اشارهها شروع میشد. بعد به بهانهای جایمان را عوض میکردیم تا کنار هم باشیم. هرهر ِ خندهمان شروع میشد، چشمغرهی بزرگترها هم. پدربزرگ به ما اسکناسهایی عیدی میداد که با دست لرزانش، زیگزاگی رویشان را امضا کرده بود. عیدیهایمان را با دیگری چک میکردیم که مبادا مال کسی بیشتر باشد.
در یکی ازهمین مهمانیهای روز ِ عید. پدربزرگمان گفت که تازگی شعری گفته. ما که تا حالا نشنیده بودیم پدربزرگ شعری بگوید تعجب کردیم، کمی احساس غرور کردیم و از شما چه پنهان که کمی هم شک کردیم. به عموی کوچک گفت که شعر را بیاورد تا پدربزرگ آن را برایمان بخواند. خیلی شیک و تمیز و خوش خط، قاب شده بود و روی طاقچهای بود، که ما بچهها زیرش نشسته بودیم. پدربزرگ شعرش را خواند و ما کف زدیم. قاب برگشت سر ِ جای خودش، روی طاقچه، بالای سر ِ ما. آن را برداشتیم که یک نگاه دقیقتری بیاندازیم به چشمهی تازهجوشیده. پسرعمهام حس گرفته بود و -با صدایی نه آرام و نه بلند- شعر را میخواند. به بیتی رسید که فکر کردم قبلاً شنیدهام. پریدم قاب را از دستش گرفتم و گفتم کجا را میخواندی؟ بیت را نشانم داد. گفتم شاید اشتباه میکنم. دوبار از رویش خواندم و حفظ شدم.
عصر که برگشتیم خانه، رفتم مصرع ِ اول را گوگل کردم. بله، متاسفانه سرقتی ادبی در خانواده رخ داده بود. عین ِ آن شعر را توی اینترنت پیدا کرده بودم، با این تفاوت که اسم پدربزرگم به جای اسم شاعر در مصرع ِ اول ِ بیت ِ آخر بود!
از این آدم خوبههایی نبودهام و نیستم که این جور چیزها را به روی کسی نیاورم و عالـَم را خبردار نکنم. تلفن را برداشتم و زنگ زدم به یکی از دخترعموها و جریان را تعریف کردم و کلی خندیدیم. پدرم که حرفهای ما را میشنید حسابی اخمهایش در هم رفت. مادرم گفت خوب بود صدایش را در نمیآوردی. من فقط، مثل یک شیطان کوچک، میخندیدم.
*****
سه سال پیش پدربزرگم فوت کرد. هنوز هم، گاهی که با بچههای فامیل ِ پدری دور هم جمع میشویم، یاد ِ شعر کذایی را میکنیم و بیت آخر را با هم میخوانیم و میگوییم خدا رحمت کند پدربزرگ را، ولی عجب سوتیای داد. بعدها فهمیدم که آن بیت، پاورقی ِ یکی از صفحات کتاب دینی سال نمیدانم چندم ِ راهنمایی بوده (آن موقع هم من در مقطع راهنمایی درس میخواندم).
به سرقتهای ادبی این روزها فکر میکنم. به اینکه اینترنت همزمان این کار را آسان، و سخت میکند. اینهمه نوشته و مقاله با نویسندههای گمنام، یا با اسمهای مستعار. این همه وبلاگنویس خوشقلم ِ تازهکار با ایدههای نو. کسانی که اگر مطلبشان را برداری و به نام خودت جا بزنی، روحشان هم خبردار نمیشود. وبلاگهایی که به زبانهای دیگر هستند و بین همزبانهای خودشان موفق و پرطرفدار هستند؛ اگر زبانشان را بدانی میتوانی کلی ایده بگیری و از جملات و توصیفهای زیبایشان سوءاستفاده کنی. البته سرقتهای بزرگتری هم صورت میگیرد. همین پارسال بود که یک پست، پست ِ برتر نمیدانم چیچی ِ پرشین بلاگ شده بود، باز هم خیلی آشنا! گشتم و عین آن متن را در “رفیق اعلی” پیدا کردم. به نویسنده ایمیل دادم که آهای جناب! این که شما نوشتهای و خیلی همه تحویلش گرفتهاند از کریستین بوبن است. بعد جواب دادند: من اسم نویسنده را نوشتهام خب! دیدم که بله. با سایز 9 و رنگ خاکستری ِ روشن نوشتهاند بوبن که کسی متوجه نمیشد این اسم طراح قالب است یا چی.
روزی را میبینم که موتورهای جستجو قادر باشند لُب مطلب یک مقاله را تشخیص دهند و به مقالاتی که همان مضمون را دارد لینک بدهند. بتوانند کلمهی مورد نظر را در تمام زبانها جستجو کنند. ممکن است در آیندهی نه چندان دور بشود سکانسی از فیلمی را در فیلمهای دیگر جستجو کرد. نمیدانم، شاید همین الآن هم هست و لازم به خیالپردازی نباشد! این جانب چند سالی از تکنولوژی عقب است و یک پزشک را نمیخواند و هنوز اینترنتاکسپلورر بیشتر به دلش میچسبد؛ مرا هم خبر کنید اگر چیزهای جدیدی برای مچگیری اختراع شده.
شاید پدربزرگ بیشتر باعث شهرت آن شاعر نیمهگمنام شد، عمراً انگیزه نداشتیم که برویم شعر را حفظ کنیم[اسمایلی توجیه اجداد].
طی نوشتن این مطلب دو مورد را یادم آمد که در پستهای وبلاگ از نوشتهی دیگران، بدون ستاره و لینک و پاورقی استفاده کردهام. یک ایده را از جبران خلیل جبران سرقت کردم، یک ترکیب وصفی هم از آندره ژید. یکبار هم سر ِ کلاس نویسندگی یک تاثیرپذیری ِ عمیق از مارکز بروز دادم(!) که به ثانیه نکشیده لو رفت. بروم زودتر ps اضافه کنم، که ماه پشت ابر نمیماند.
۲ نظر:
خیلی خیلی قشنگ و جالب بود !
منم هم زمان با شما این آرزو رو برای پیشرفت این چنینی موتورهای جستجو و علم و تکنولوژی دارم ... خیلی خوب می شه اینطوری ! اونوقت فقط مردان عرصه باقی می مونن
:) زنان عرصه هم همینطور
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com