چیزهای بامزهای پیدا میشود بین کاغدپارههای دور ریختنی ِ دم عید…
در سالن مطالعه بودم که خودم را کشیدم؛ اما من که چپ دست نیستم!
زیر اجبار درس آدم یاد آی لاو یو های زندگیاش میافتد. از عشق دوران ابتداییات بگیر تا همین اواخر.
یعنی این آقا، با این سبیل دسته موتوری و صورت استخوانی، چه کسی میتواند باشد؟! هر کسی هست، خیلی نگران است انگاری.
این محصول یکی از آن کلاسهای حوصلهسر بَر است. یکی از آن کُشندههای دم غروبش.
شیخنا و مولانا فرانک سرپیکو.
نیازی به توضیح هست؟
ـ سال نو هم مبارک
۶ نظر:
تصویر 1 و 4 و 5 رو دوست داشتم. امیدوارم دور نریخته باشیشون
به امید سالی خوب و خلاق و شاد برات:)
آدم به خودش میگه " عجب خنگ بودم " و میخنده.برگه رو میندازه کنار و یه تیکه کاغذ دیگه ور مبداره. خط خطی هاش - چه خوندنی،یا دیدنی- یادشو ور میداره و میبره پیش زلف و خیالی که حالا دیگه هیچ اثری ازش نیست که نیست. این موقع است که دل ادم واسه خودشم میسوزه.
به درخت ابدی:
نه دور نریختم. مرسی. :) شما هم سال خوبی داشته باشید. (چقد دیر جواب میدم!)
به zaagato:
...اون موقع است که دل آدم واسه خودشم میسوزه. و میگه "عجب خنگ بودم" و میخنده. برگه رو میندازه کنار و...
(و این یک لوپ است :))
چقدر هم ماشالا نقاشیات خوب بوده ! هنر چند میشدی اون موقع هاا ؟ :))
سلام ...
حالتون چطوره ؟ خوبید؟ سال جدید را بهتون تبریک می گم. امیدوارم سالی پر از موفقیت داشته باشید. من که دیگه وبلاگ ندارم ولی دوستان را از یاد نبردم..
نفاشی ها جالبن. اتفاقا منم چند وقت پیش یک سری ورق مربوط ده یازده سال پیش پیدا کردم که خیلی خنده دار بودن. اون موقع ها به چه چیزهای مسخره ای فکر می کردم..همه را ریختم دور. چون به درد همون " من " دیروزم می خوردند..بهرحال ساعاتی خوش برای شما آرزومندم..
به حسین محمدلو:
اینا مال همین چند ماه پیش هاست. نمره هنرم خوب میشد، راهنمایی که بودم. :)
به محمدرضا مینوسپهر:
مرسی. :) من که دلم نمیآد بریزم دور. ممنون شما هم اوقات خوشی داشته باشید.
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com