۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

خلع ید

 
من تا روز قیامت از فقدان قوه‌ی تمیز حمایت می‌کنم، به شرط اینکه به سلامتی و یک جور سعادت خیلی واقعی و مطلوب منتهی بشود. پیروی محض همان راه تائو و بدون شک والاترین راه است.
اما آدمی که قوه‌ی تشخیص و تمیز دارد، برای این کار مجبور است خود را از شعر خلع ید کند، از شعر فراتر برود. یعنی این آدم نمی‌تواند یاد بگیرد یا خود را مجبور کند که شعر بد را همین طوری دوست داشته باشد، چه رسد به این که آن را با شعر خوب برابر بداند. بنابراین مجبور می‌شود کلاً شعر را کنار بگذارد. گفتم که این کار آسانی نیست.


تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران / سلینجر

 

۵ نظر:

درخت ابدی گفت...

از پاراگراف اول که بویی از سعادت بلند نمی‌شه
از دومی هم بوی لذت بلند نمی‌شه
نتیجه؟ از مطلق باید حذر کرد.

chiz گفت...

خلع ید کردم من از خود در تمام کارها
بیخود از خود دور گشتم واز تمام یارها
این جهان افتاد دست مردمان بی تمیز
چون ز خود نومید گشتند عاشقان-دلدارها
باز گردید و به هر نحویست بر پایش کنید
سقفمان مانده است ویران ای همه نجارها
وای بر ما گر نسازیم آنچه میخواهیم ساخت
وای اگر آخر بماند بر زمین این بارها
خانه ویران ماند و ما، در فکر و ذکرِ ایده آل
یک به یک رفتند،از این طاق ویران،سارها
باید از هر تَرکه و هر تیر و تخته طاق ساخت
رفت زیرش طرح طاق بهتری زد، یارها!
در بیابان سر پناهی بهرِ خود بر پا کنیم
در پناهش طرح بعدی-طرح بعدی-بارها...
شعر گاهی مثل یک خیالِ ناخود آگاه از راه میرسد و گاهی مثل یک خیالِ خود آگاه ساخته و پرداخته میشود. از آنجایی که به نظر میرسد ما اختیاری در ایجاد حالت اول نداریم،معمولا راه دوم را می آزماییم. خیال،حتی آگاهانه اش میتواند به هر شکلی که میپسندیم در آید. و دلیل این امکان، موجود بودنِ تمام تصاویر و حالاتِ مودِ نیازِ آن خیال در ذهن است. پس اگر تصورِ مشخصی از مفهوم مورد نظر داشته باشیم(لازم است که داشته باشیم)،فقط میماند موجود بودنِ مصالحِ مورد نیازِ بیان شعری.
و اما بدانیم که اینها همه یکسره هیچ است و اصلِ زندگی چیزیست که شعر میخواهد به آن اشاره کند.
شاعرانه که زندگی کنیم برای آبادیمان مفید تر است تا شاعرانه شعر گفتن. خوابِ سنگین دنیا با نعره های شعرای بزگ تاریخ پاره نشد.
خودمان بیدار بمانیم.
گرچه تایید میکنم که آرزوی خوب گفتنِ حرفِ خوب،یک خواسته ی زیباست اما نکته ی تلخِ این داستان اینجاست که حرف را فقط آنها که میفهمند،میفهمند.
فکری بکنیم برای آنها که نمیفهمند...

Hel. گفت...

Wow این شعر از خودتون بود؟ من سرچ کردم چیزی پیدا نکردم. خیلی خوب. خیلی عالی.
مرسی از نظر
از جدا کردن آدم هایی که "می فهمند" و اونهایی که "نمی فهمند" بگذریم, باید دید که جزء کدومشونیم :) سخته اینا رو فهمیدن بقرعان.

chiz گفت...

از چند تا از واژه های همین یاد داشت خودت برای این شعر استفاده کردم.
حرف از جدا سازی اونها که میفهمند و نمیفهمند نیست
منظورم این بود که بیان حقایق یا توصیف وضعیت مطلوبتر از وضع موجود، که همیشه توسط روشنفکر یا هنرمند یا فیلسوف و از این دست افراد در طول تاریخ انجام شده و میشه، با این انگیزه است که دیگرانی که متوجه حقایق مورد نظر این عزیزان نیستند چشمشون بازتر بشه. اما بیان روشن فکرانه یا هنر مندانه فقط مورد توجه افرادی قرار میگیره که تا حدی متوجه هستند خودشون.
ولی یک فرد عامی(عامی فهش نیست) متوجه این گونه حرفها نمیشه و هدف گوینده که روشنگریه تامین نمیشه وفقط به به و چه چه امثال خودشو تحویل میگیره. در حالی که مشکل جهان ما انسانها اینه که اون افراد عامی اکثریت جمعیت رو تشکیل میدن و عمده ی نا هنجاری ها هم یا توسط همین افراد حادث میشه یا از سوء استفادهایی که از این جمعیت میشه. منظورم از عامی اشاره به سطح آگاهیه. در جامعه ای که اکثریت رو عوام تشکیل میدن،یک فرد عامی حتی میتونه رهبر باشه. که میبینیم هم هست.
از اینجا بود که گفتم کاش بشه حرف رو طوری گفت که روی اونی که واقعا لازمه اثر بذاره.
باز تاکید میکنم منظور از عامی طبقه ی اقتصادی نیست.
پس اگه من نمیتونم شعر شاهکار بگم یا اثر هنری بترکون از خودم در کنم نباید غصشو بخورم چون اگه بتونم هم در کلیت چیزی رو تغییر نمیده.
مشکل جای دیگه است

Hel. گفت...

:) بازم مرسی. اون شعر خیلی خوبه.
و بله. قبول دارم. منظورتون رو بهتر فهمیدم.
بحث حرف و عمل ئه، با عمل حرف زدنه :) ایده ی جالبیه.
کاش اینا رو یه جایی بنویسین. البته بازم همون حرف اینکه کیا مخاطب هستند پیش می آد که خب... :)

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com