۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

Child Labor


1- یکی از آشنایان خانوادگی که یک آقای میانسالی هستند، سرشان داد می‏زند و با تندی آن‏ها را از خودش می‏راند و می‏گوید باید از این کار بدشان بیاید و "مرد" شوند.

2- مادرم گاهی شیشه را می‏دهد پایین و اسمشان را می‏پرسد و می‏گوید چقدر اسمشان قشنگ است و می‏پرسد کلاس چندم هستند و یک پولی هم بهشان می‏دهد.

3- پروین، -یکی از دوستان- همیشه یک 200تومانی می‏گذارد کف دستشان و لبخندی هم می‏زند و تمام.

4- بی‏اف سابقم شدیداً مخالف است با کمک کردن به این بچه‏ها و همچنین گدایان کوچه و خیابانی؛ چون به نظرش گداپروری است و 4تا حدیث هم از نهج‏البلاغه و این ور اون ور می‏آورد که آره، نباید کمک کرد؛ و اینکه این کمک نکردن به سود خودشان و جامعه است.

5- منیژه -یکی از دوستانم- چنان قربان و صدقه‏شان می‏رود و بهشان پول می‏دهد و شکلات از کیفش بیرون می‏آورد که چند ثانیه بعد 10-12تایی عین مور و ملخ از سر و کولمان بالا می‏روند.

6- شبنم قلی‏خانی در فیلم "مریم مقدس"، به کسانی که برای شفا نان طلب می‏کردند کمک می‏کرد و وقتی آن خانمه گفت آن زن دروغ گفت و نان را برای شفا نمی‏خواست و شبنم قلی‏خانی گفت "می‏دانم"

7- محمود معظمی -همان که در شبکه‏ی ایران بیوتی به گمانم گاهی صحبت می‏کرد و اینا- می‏گفت، پول مفت ندهید و بخواهید که مثلاً شیشه‏ی ماشین را پاک کنند و پول کارشان را بدهید تا یادبگیرند که برای پول زحمت بکشند نه اینکه خودشان را لوس کنند و زبان بریزند.

8- از باجه‏ی کنار ایستگاه اتوبوس، چندتا بلیت خریده بودم و داشتم بقیه‏ی پولم را می‏گذاشتم داخل کیفم... یهو یک پسربچه‏ی دوازده-سیزده ساله که مشکل حرکتی هم داشت و خیلی سبزه بود دستم را گرفت و... فقط می‏خواستم سریع از آن محل و آن پسر دور شوم و بی هیچ حرفی 500تومانی که دستم بود را دادم و رفتم. تا چند ساعت حال بدی داشتم.

دیروز یک بچه‏ی دیگر یک ترازو گذاشته بود جلوی پایش و همین طور که از کنارش رد می‏شدم نگاهم می‏کرد و مدام این جمله را تکرار می‏کرد "تو رو خدا وزن کن". آرزو می‏کردم که کاش آن طرف خیابان بودم. از کنارش رد شدم و هیچ توجهی نکردم، خواستم یک آبمیوه بگیرم و برایش ببرم. این کار را نکردم. عذاب وجدان گرفتم.

یکی دیگر دعا می‏فروخت. خریدم...

هنوز نمی‏دانم که باید کمک کنم یا نه...  اگر بدانم که "باید کمک کنم" یا  "نباید کمک کنم" خیالم راحت می‏شود. اما هنوز چه کمک کنم و چه کمک نکنم، تا چند دقیقه حالم بد است و آرزو می‏کنم که ای کاش آن طرف خیابان بودم و نگاهم به نگاه‏شان نمی‏خورد.

------------------------------------------------------------------------------

بعدن نوشت: به نتیجه‏ی قطعی نرسیدم...
اما فکر می‏کنم باید کمی بی‏رحم‏تر باشم.

۳۴ نظر:

آگاهی گفت...

سلام دوست عزیز آنها از تفکر میترسند واز کسانی که فکر میکنند پس تولید فکر کنیم وبلاگ خوب و پرباری دارین خوشحال میشم در راه آزادی و آگاهی با هم همکاری کنیم اگه مایل بودین تبادل لینک کنیم اگه خواستین منو به اسم آگاهی لینک کنین و خودتون هم بگین به چه اسمی لینکتون کنم ممنون میشم
مصلحت امروز ایران در دست‌های ماست. آینده‌ی ایران در سر زانوان ماست که نمی‌خواهیم در برابر شنیع‌ترین استبداد عصر خویش زانو بزنیم. استبدادی که نه بر تن ما که می‌خواهد بر جان ما حاکم شود.

مجید گفت...

دوست من وبلاگی در مورد استاد شریعتی دارم خوشحال میشم با همدیگه تبادل لینک کنیم ممنون میشم منو به اسم شریعتی واندیشه اش لینک کنی وخودت هم بگی به چه اسمس لینکت کنم

کیامهر گفت...

اشتباهه
اشتباهه
اشتباه
یه پستی نوشته بودم در باه این موضوع
حال داشتی
بگو ادرسش رو بدم بخونیش
فقط د همین حد بدون که یه قرون از این پولها
دست این بچه های مظلوم نمیرسه
یا رییس گردن کلفتشون بالا می کشه
یا خرج ننه بابای معتادشون میشه
کمک نکن
اشتباهه

از دیار نجف آباد گفت...

افسوس و صد افسوس عاقبت مردمی که روی بزرگترین سرمایه ی نقدی و نفت زندگی میکنند و باید اینگونه پرورش یابند و فرهنگ گدا پروری را از اقا.مهر.ورز به یادگار داشته باشند.

افسوس و صد افسوس

دخترآبان گفت...

به نظر منم اشتباهه اما دله دیگه ... به هیچ وجه نمیشه به راحتی از کنارشون گذشت ...

ناشناس گفت...

منهم در اینطور شرایط خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم همراه با سوال همیشگی گول زنک نباشد؟
راه حلش هم شاید اینه که یه روز به همه نیازمندان قرصی نان و دیگرحداقل نیازش را بدهند، و در جامعه فرهنگ عدالت اجتماعی غالب باشد.
مثالش مدلهای متفاوت اروپا، ژاپن، چین، کوبا ... ( آنجا که با وجدانی آسوده از کنار متکدیان رد میشویم)
فقر... به باور من بزرگترین درد احساس کش همه ما انسانهاست .
برزو

Hel. گفت...

به آگاهی و مجید:
همون طور که ملاحظه می کنید(!!!) من لینکدونی ندارم. شما اگه دوست داشتید به همین اسمی که هست لینک بدید.

به کیامهر:
آدرس اون پست رو بدید بخونم. مرسی

به حمید:
بله افسوس... اما نمی خوام به آقای مهرورز و دوستان بدوبیراه بگم. فقط می خوام بدونم چه کاری باید کرد.

به دختر آبان:
اوهوم

به برزو:
بزرگترین درد احساس کش... تعبیر دردناکی بود.

یک مالیخولیایی گفت...

من همیشه فکر کردم کمک کردن بهشون اشتباهه.اگر واقعا هیچ کس این کارو نکنه،اون گردن کلفتایی که این طفل های معصومو وادار به کار کردن،مجبور می شن دست از این کار بر دارن.

الهام گفت...

من به اين بچه ها كمك ميكنم چون احساس ميكنم اگر دست خالي به خونه برگردند شايد كتك بخورند يا حتي گرسنه بمونند .شايد هم گدايي ميكنند تا مادرشون تن به فحشا نده ...نميدونم اما تو كشوري كه بي عدالتي بيداد ميكنه سرانجام اين بچه ها يا اعتياد و افتادن گوشه خيابونه يا اعدام بخاطر يه دعواي بچه گانه پس عادت كردن يا نكردن به گدايي شايد شايد تغييري در سرنوشتشون نده . من هر ماه بعد از گزفتن حقوقم چندتا كتاب داستان ميخرم (كمتر از 5000تومن ميشه)بعد از بچه ها ميخوام به جاي گدايي كتابهارو بفرشن و معمولا خوشحال ميشن!

پرند گفت...

ببین هلن به نظر من نیت آدم مهمه...مهم نیست که طرف واقعا احتیاج داره یا نه... ببین دلت چی میگه.

درخت ابدی گفت...

شاید بی رحمانه به نظر بیاد، اما من پول نمیدم

Hel. گفت...

به یک مالیخولیایی:
maybe

به الهام:
... شاید ایده ی خوبی باشه.

به پرند:
نیت... یاد حلاج و اونایی که بهش سنگ می زدن افتادم که می گفت اینا نیت شون پاکه و اینا...
همین جوری یادش افتادم ها. نمی خوام تعمیم بدم.

به درخت ابدی:
کاش دلیل تون رو هم می نوشتید. مرسی در هر صورت. :)

Ako گفت...

خیلی سخته که حکم داد! من خودم مدتهاست که کمک نمی کنم، از دستشون هم بد کلافه ام، فقط بعضی وقتها که مامانم تو ماشین کنارمه جیغ می زنه شیشه رو نده بالا! بعدش شروع می کنه " فاماسائل فلا تنهر" و بعدش دست می کنه این جیب و اون کیفش و یازو هم وای میسه و آخرش که چراغ داره سبز می شه و اون هنوز پولی پیدا نکرده این منم که باید یه دویست تومنی از جیبم در بیارم و حرومشون کنم، پول دو نخ سیگار مو(!) و بعدش تازه اگه با مامان بحث بالا نگیره و اون نگه که خدا گفته که کمک کنین و من بگم با این کارت به جامعه ت خیانت می کنی و گدا پروری می کنی و پولت می ره تو جیب یارو قاچاقچی و اونو کلفت تر می کنی که بچه خودتو هم معتاد کنه و عملا خیانت می کنی و اون بگه نه این طور نیست و بعدش بحث بالا بگیره که اسلام فلان گفت و من بگم اسل.ام غلط کرد با جمهوری اسل.امی و دکتر میمون و مامان جیغ که تمومش کنه و بعد،دفعات بعد مامان باز - این بار با ترس و لرز- بگه بهش کمک کن ، من بهت پس می دم و من باز یه دویستی حروم کنم و این بار دیگه جفتمون لالمونی بگیریم و رامونو بریم.

Ako گفت...

راستی ذهن خونی می کنی؟
من یه پیش نویس نوشتم اون روز که راجع به همینا بود، هنوز منتشر نکردم، فعلا با کامنته می زارم تو بلاگ، بعدا ادیت می کنم

Hel. گفت...

به آکو:
:دی!
جالبه.
ذهن خونی؟! نه. درد هممونه این روزا.

Ako گفت...

بابا آنلاین
با سرعت پاسخگویی!!

Hel. گفت...

به آکو:
چی کار کنیم دیگه!!!
فکر نمی کردم بشه تو کامنت دونی بلاگ اسپات هم مثل پرشین بلاگ چت کرد! :))))

نیکس گفت...

اگه به نتیجه ای رسیدی منو هم در جریان بزار، حقیقتا من هم به این درد مبتلام، چه کمک کنم چه نکنم حالم بد میشه، ولی حداقل یه قاعده برای خودم ساختم اینکه به مردها به هیچ وجه کمکی نمی کنم

Dalghak.Irani گفت...

توی این ترافیک کامنت آدم راه برای رفتن پیدا نمی کند چه رسد باینکه به گداهای رنگ ووارنگ هم کمک کند.
پس:چون نمی توانی حریفت را بشناسی به حس خودت وحال خودت مراجعه کن. اگر حال خوبی داشتی واینکاربه شنگولیت کمک می کرد وازگداهه هم خوشت آمده بود خب بهش کمک کن. والا بخاطر خدا ویاروگرسنه است وگناه داره وازاین مزخرفات ریاکارانه ازحرام کردن پول نازنین پدرت! وخودت قویاً بپرهیز.
برای اینکه ناراحت هم نشوی بخودت توصیه کن که اگر همه چیز دردست تونیست که عوضش کنی لاجرم باید بهش عادت کنی والا نمی توانی ازبودن درشرایطت لذت ببری ووقتی لذت نبردی نه برای خودت کسی میشی ونه برای جامعه ات.
تلگرافی و"من حکم می کنم" رضا شاهی شد. پس معذرت می خواهم لطفاً یا...هو

پیر فرزانه گفت...

هلن عزیز
دل نازک همیشه کار دست آدم می دهد. اما چه می توان کرد از دست این دل نازک. من هم همیشه آرزو می کنم نبنمشان . چون وقتی می بینم و پولی می دهم در دل از خام شدنم و اینکه یک نفر را ترغیب به دروغگویی کرده ام چون سودش را برده است حرص می خورم و اگر پولی ندهم عذاب وجدان تا شب راحتم نمی گذارد. بلاتکلیفی بد دردی است نازنین.

Hel. گفت...

به نیکس:
حتمن

به دلقک ایرانی:
اینکه باید از بودن در شرایطم لذت ببرم رو خیلی موافقم. مرسی

به پیر فرزانه:
بله بد دردی ست. امیدوارم در این چند روز به نتیجه برسم.

گانگ گفت...

من خودم هیچ وقت پول بهشون نمی دم ولی متاسفانه بیشتر مواقع در مسیر برگشت از شرکت با خواهرم هم مسیر هستم و در نتیجه به اصرار خواهرم مجبور هستم که سر تقاطع جلال آل احمد و امیر آباد یک شاخه گل مریم را 2000 تومان از این دست فروش ها بخرم. من نمی دونم این چه عدالتی است؟ پول نفت را آقای مهرورز باید بخورد شکم گداهای سرچهارراه را من باید سیر بکنم؟ آخر سر هم که برویم اون دنیا رهبر و دارو دسته اش می روند بهشت و من بخاطر اینکه از صبح تا شب از حضرت آدم تا نایب برحقش را بی نصیب نمی گذارم باید بروم پیش خدابیامرز شمر عزیز.

آیدین گفت...

من این همه چیز نوشته بودم اینجا آخرش ثبتشون نکرد !
فقط بدون که من لینکت کردم بعد از این همه مدت . اصلا حواسم نبود که وبلاگی رو که دوستش دارم رو لینک نکردم !! :)

محمدرضا مینوسپهر گفت...

راستش درست و غلطش را نمی دونم.به کسانی که گدایی می کنند کمک نمی کنم. یک وقتهابه بچه هایی که چیزی می فروشند میدم. یک چیزی ازشون می خرم پولش را می دم. هرچند یک وقت ها قیمت را باهام بیشتر حساب میکنند ...به اینشم کار ندارم که پول کجا میره و چه جوری خرج میشه.

Hel. گفت...

به گانگ:
اونا برن بهشت؟! پس من و شما کجا بریم؟! ;)

به آیدین:
ای داد بیداد! من از طرف بلاگ اسپات معذرت می خوام.
مرسی از لینک. وبلاگ به وبلاگ راه داره. :)

به محمدرضا مینوسپهر:
ok
تقریباً همیشه قیمت رو بیشتر حساب می کنن.

حسام سپهر گفت...

سلام .
تو اين چند روزي كه اومدم بلاگ اسپات .وبلاگهاي زيادي رو ديدم. اما اين مطلب يه جورايي فكرم رو مشغول كرد. شروع مطلبت خيلي جالب بود. من به شخصه به اونهايي كه كار ميكنن مثل واكسي ها و وزنيها تا جايي كه بتونم كمك ميكنم. البته چند دقيقه اي هم باهاشون حرف ميزنم تا يه جورايي به سهم خودم فكرشون و اراده شون رو قوي كنم و براي اينده مصمم و قوي برنامه ريزي كننو چيزي بيشتر از اين از دستم بر نمياد. بابت مطلب قشنگت ممنون.

فریق تاج‌گردون گفت...

به نظرم نمیشه به نتیجه‌ای رسید. چون واقعاً‌ با احساس آدم بازی می‌کنن. آدم هم ناراحت می‌شه هم نمی‌تونه به همه کمک کنه و هم می‌دونه که با این کارش، یعنی کمک به اونها، در واقع بهشون کمکی نمی‌شه و زندگیشون همینجوری هست و می‌مونه. گاهی وقت‌ها هم این بچه‌ها بازیچه‌ی افراد بزرگسال شده‌ن و پولی که به دست میارن از ترسشون به اونا می‌دن. در واقع چندین لایه داره...

بام ایران سیتی گفت...

من خودم به شخصه 39 هفتس که متوالی رفتم جمکران و اگه خدا بخواد هفته 40 ام همزمان با نیمه شعبان جمکرانم و خیلی با این پدیده مواجه شدم ی ریزه که بیشتر کاوش کردم دیدم که تمام اینها دارای اتحادیه و صنف و اینجور حرفان در واقع برا کس دیگه ای کار می کنن که اکثر این بچه ها ماحصل روابط نامشروع اند وقتی آب از سرچشمه گل آلود باشه من دلیلی برای کمک کردن نمی بینم الته نظر شخصیه و قابل نقد...

Hel. گفت...

به سپهر:
خوشحالم که فکرتو مشغول کرد :)
مادر منم همین کار رو می کنه. اما گمون نکنم فایده داشته باشه. در هر صورت شاید از هیچی بهتر باشه.

به فریق تاج‏گردون:
بله. موضوع شاید پیچیده تر از این حرفاست.

به محمدرضا:
چی بگم... شاید... جواب کامنت های این پست همش شد "شاید"

نوید گفت...

کمک به یگ نیازمند وظیفه انسانی است ولی کمک به همه نیازمندان وظیفه دولت هاست

Hel. گفت...

به نوید:
oh merC
شاید بهترین تعبیری که شنیدم

یک ذهن در حال پالایش گفت...

فعلا فقط این پست رو خوندم و بدم نیومد.
خوب بود.
فرد به فرد فرق میکنه این مسئله.نباید تر و خشک با هم بسوزن.بعضی ها واقعا مستحق هستند و بعضی ها پست.سخت میشه تشخیص داد کی جزء کدوم گروهه.ولی خب به آدمایی که جسما سالم هستند بهتره کمک نشه.اما خب بعضی وقتا دلمون میسوزه به اونا هم کمک میکنیم.

غربال گفت...

... و تو هم به بهانه ی وبلاگ و درون نویسی ، می خواهی سطح زندگی خودت و خانواده و اطرافیانت را به رخ بکشی .
اووم . جیغ میزنه ، ناجور جیغ می زنه کلمه به کلمه ی جمله هایت . نوشتن بهانه است که پز بدهم .
محض رضای خدا اگر می خواهی دغدغه هایت را بنویسی اشکالی ندارد به جایی بر نمی خورد که ، که ، کلاس نگذاری ؛ آنهم اینطور ناشیانه .
در هرچی وبلاگ و سایت بدرد بخور رو تخته کردند . اون وقت یه وبلاگ توالت همگانی مثل این رو باز کردند چهار طاق باز گذاشتند .

Helen گفت...

به یک ذهن در حال پالایش:
:) خوشالم که بدتون نیومد.

به غربال:
نظر شما هم محترم.

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com