۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

عادت خوب، بد،...

عادت خوب:
بحث‏های بی سر وته را زود شناسایی می‏کنم و خودم را کنار می‏کشم. بحث را تمام می‏کنم یا به دیگران اجازه می‏دهم ادامه دهند و اگر نظرم را بپرسند جواب سربالا می‏دهم. حتا اگر به این قیمت تمام شود که فکر کنند کم آورده‏ام. حتا اگر به این قیمت تمام شوند که فکر کنند نمی‏دانم. حتا اگر به این قیمت تمام شود که بگویند من منزوی یا کمرو هستم.
مخصوصاً در شب‏نشینی‏ها یا مهمانی‏های خانوادگی که یک بحث پیش می‏آید، ابتدا با تبادل نظر پیش می‏رود و این خوب است چون با نظرات متفاوت آشنا می‏شویم، اما کم کم صحبت داغ می‏شود و طرفین سعی دارند عقاید طرف مقابل را تغییر دهند. از هم انتقاد می‏کنند و هیچکدام هم حاضر به پذیرفتن "تفاوت‏ها" نمی‏شوند.
خوشحالم که ناراحت نمی‏شوم اگر طرف مقابل‏م حرف آخر را زده باشد و من کم آورده باشم.



عادت بد:
با دیگران شوخی می‏کنم اما جنبه‏ی شوخی ندارم. از این نظر بسیار بی‏جنبه تشریف دارم.
روزی که از طرف دانشگاه رفته بودیم اردو، وقتی همکلاسی‏هایم سر یک چشمه رسیده بودند و به هم آب می‏پاشیدند، خودم را کنار کشیده بودم، مبادا که خیس بشوم.
چند روز پیش نشسته بودم و مجله ورق می‏زدم. خواهر سرش را روی پایم گذاشته بود و به یک خواب عمیق فرو رفته بود. ناگهان پایم را تکان دادم.
من- پاشو پاشو پاشو پاشو... پاشو نهار بخوریم... پاشو پاشو...
با خشم نگاهم می‏کرد در حالی که من از خنده اشک می‏ریختم و صورتم قرمز قرمز شده بود. اگر کسی با من چنین شوخی بکند تا یک هفته جواب سلام‏اش را هم نمی‏دهم.



عادت خنده‏دار:
عینک آفتابی!
بله عینک آفتابی... قبل از بیرون رفتن و قبل از اینکه مانتو و روسری بپوشم عینک آفتابی می‏زنم. اگر بیرون آفتاب نبود آن وقت عینک عزیز را می‏گذارم داخل کیفم؛ و موقع برگشتن، اول لباس عوض می‏کنم و بعد عینک آفتابی را برمی‏دارم.



عادت مسخره:
رنگ رخساره‏ام خبر می‏دهد از سر درون. وقتی خجالت می‏کشم، وقتی می‏خندم، وقتی گریه می‏کنم، وقتی عصبانی می‏شوم، وقتی کسی را که دوستش دارم می‏بینم، وقتی خیلی به چیزی فکر می‏کنم، قرمز می‏شوم. این فکر کردن دیگر خیلی مسخره است! یادم می‏آید دبیرستان که بودم گاهی سر کلاس ریاضی صورتم قرمز می‏شد. یا مثلاً سر یک امتحان سخت. قرمز شدن موقع دیدن یک شخص خاص هم خیلی ضایع است خداییش!
وقتی حال روانی‏ام بد است، وقتی گرسنه هستم، وقتی خسته هستم، وقتی ترسیده‏ام، وقتی متعجب هستم، رنگ پریده می‏شوم.
این تغییرات رنگی بسیار سریع اتفاق می‏افتد و با ناشی‏گری‏ام در دروغ‏گویی همراه می‏شود و باعث می‏شود نتوانم چیزی را پنهان کنم.
البته این بیشتر یک ویژگی است تا عادت یا رفتار.



عادت زشت:
گاهی یادم می‏رود که فلانی از من خیلی بزرگتر است و من باید لحن صحبت‏ام با او فرق داشته باشد با لحن صحبت‏ام با دوست همسن خودم.
فقط از وقتی یک نفر به من تذکر داد، خیلی سعی می‏کنم یادم نرود که از "شما" و "شناسه‏ی جمع" برای صحبت کردن با بزرگترها استفاده کنم. بیش از این نمی‏توانم رعایت کنم.
خب یک کمی بی‏ادب هستم دیگر! بالاخره هر کسی یک عیبی دارد!

-----------------------------------------------------------------------
+ بله
تصمیم گرفتم از دوستان دعوت می‏کنم که بنویسند. چند نفر رو هم اسم می‏برم...
خواب بزرگ، آکو، هیچکس، هلیا، دلقک ایرانی، کیامهر باستانی (جوگیریات)، زهرا باقری‏شاد (مکث)، آرش پیرزاده، آرش RS232 ، وحید (وب‏گپ)، وحید (خلاف جهت عقربه‏های ساعتنقش و نگار، پرهام، پرند (ماه آواره)، بهار مهرگان، کرگدن، درسا تیتان (یادداشت‏های یک بادکنک ترکیده)، آیدین (قسطنطنزیه(آیدین سیار سریع سابق))، مرحومه مغفوره، مرد مختصر، پریا (بلاگ‏می)، دافی‏نگار، علی مساوات (ذبح گوسفند در فضای مجازی)، درخت ابدی، محمدرضا (my oligarchy)، محمدرضا (بام ایران سیتی)، مالیخولیا،...

خلاصه من هر کسی را 0.1% احتمال دادم که بنویسند دعوت کردم.
شاید بازی خوبی بشه و کمک کنه بیشتر به خودمون نگاه کنیم. اگه کسی هم نخواست بازی کنه هیچ اشکالی نداره و کاملاً قابل درک هست و پیشاپیش تشکر از کسانی که بازی خواهند کرد.

۳۲ نظر:

پرند گفت...

هلن جان عالی بود... ببینم همینجوری نوشتی یا این یه بازیه وبلاگیه؟

پرند گفت...

راستی ! موفق شدم !!

Hel. گفت...

راستش همینجوری نوشتم. دوست داشتم یه بازی وبلاگیش کنم اما وبلاگ نویس کله گنده ای نیستم که بتونم یه بازی راه بندازم اگه دوست داشتی تو هم بنویس. شاید یه بازی شد.
YEAH! بالاخره چشممون به جمال کامنت شما روشن شد!

MHMD Moeini گفت...

یک اخلاق خوب داری: عادت های ناخوشایند خودت را شمرده ای؛ محو ایرادگیری دیگران نبوده ای. این خیلی مهم است خیلی ... درود

هیچکس گفت...

این رسمه رفیق !! جدی میگم این رسمه که خیلی هامون عادتهای خوب و بد داشته باشیم !! اما رسم بهتر اونه که این رو با صداقت برای دیگرون بگیم !! و این چیزیه که هیچ وقت تو ما ملت رسم نبوده !! رسم بهترت همین نوشتن اینها بود
من هم به روزم

Unknown گفت...

بهترین اخلاق همینه که شجاعت بیان ایرادهایمان را داشته باشیم . خیلی ها حتی با خودشون هم روراست نیستند. بهت تبریک می گم بخاطر این عادت خوب.
پیر فرزانه

Dalghak.Irani گفت...

بعدازبازی آلمان وآرژانتین می آیم وکامنت می گذارم. این هم عادت خوب من است که نیم ساعت قبل از یک مسابقۀ فوتبال ناب هیچ کار بیهوده ای نمی کنم. ازجمله ماندن پشت کیبورد لعنتی!

Hel. گفت...

به محمد:
درود. بله این هم می شود. مرسی.

به هیچکس:
شما هم اگه دوست دارید بنویسد!

به پیرفرزانه:
مرسی. (آیکون خجالت) آهان... الآن قرمز شد صورتم!!!

به دلقک ایرانی:
دست شما درد نکنه. امان از این کیبورد لعنتی! کار خوبی می کنید.

سحر گفت...

درود هلن عزیزم ...بعضی عادت هات دوست داشتنی هستن...و بعضی دیگه خود خواهانه...منم عادات خودخواهانه ی زیادی دارم...مثلا باید وقت خوابم یاوقت مطالعه همه جا ساکت باشه...یا وقتی که ناراحتم کسی نباید باهام حرف بزنه...یا...
کاش این عادت های بد رو کنار می گذاشتیم...
و...جملات بسیار زیبایی رو کنار صفحه بلاگت گذاشتی گلم...خیلی خوشحالم که اومدم اینجا و با تو آشنا شدم.....

سحر گفت...

هلن عزیزم شاید مسخره باشه...اما کامپیوترم گاهی اوقات بعضی حرف ها رو تایپ نمی کنه...مثل یک حرف از فامیل آقای آندره ...ید رو...متاسفم...ولی در جواب به نظرها بارها ذکر کردم که از آندره ...ید هست...

ansherli گفت...

سلام هلن
اینجا چقدر بامزه است
قدر قشنگ مینویسی
میشه دوس شیم ؟

آیدین گفت...

سلام
خیلی باحال بود . این عادت بد تحمل شوخی نداشتن قبلا با من بود ولی خدا رو شکر حلش کردم تا حدودی .
(من توی هر زمینه نگارش تبحر دارم غیر از کامنت گذاری ! آخر هم نفهمیدم چرا !!؟)

Hel. گفت...

به سحر:
ok س مشکل از "ژ" هست؟! :) مرسی منم خوشحالم که با شما آشنا شدم.

به آنشرلی:
مرسی. چرا که نه؟!

به آیدین:
به به! کلیک رنجه فرمودین به وبلاگ درویشی ما!
شما یه دونه از اینا :) هم بذاری قبوله.
:)

نئو گفت...

آیکون خنده ی لاشخوری!

آرش پیرزاده گفت...

سلام هم با متنی که نوشتی حال کردم هم با خودت که انقدر گلی و صادق. منم سعی می کنم بنویسم

Dalghak.Irani گفت...

oخب دخترخانم من برگشتم. تا اینجاش یادم بود. حالا باید چی بنویسم یادم نمیاد.راجع به عادت هایی هم که نوشتی چقدر عادت خوب زیاد داری اینقدر "انسان طبیعی" بودن هم خوب نیست. اینجا نامش "شرق" است وسرزمین اصطوره ها. واسطوره نباید عیب داشته باشد. وچون نمی شود که عادت بد نداشته باشد وانسان هم باشد پس بایدعادت بدش را روزروشن انکارکند که پیروان نیازمند اسطوره اش بتوانند اورا اسطوره کنند وخودشان را سرگرم وبدبخت بی خیالی. چقدر زیاد نوشتم ولی اینکه گفتی من هم بنویسم. من چنین کاری نخواهم کرد. چون اولاً تو که وبلاگ نویس مطرحی! نیستی که چنین بازی طراحی کنی! ثانیاً من اگر عیب داشتم درسرزمین "هنرنزدایرانیان است وبس" زاده نمی شدم که درقرن بیست ویکم هم هنوز بخواهم درقرن پانزدهم زنده بمانم. یا...هو

بام ایران سیتی گفت...

سلام. چه میکنه این هلن با این عاداتش...

Hel. گفت...

به نئو:
:) ظریف بخند نئو خان

به آرش پیرزاده:
مرسی!

به دلقک ایرانی:
چه جالب! خب همه مون آدمای عادی هستیم. با خصوصیت های خوب و خصوصیت های نه چندان خوب.
شاید به خاطر همین باشه که بیشتر پیامبر ها شرقی اند! کی می دونه که واقعا بودن یا نه؟! اصلاً پیامبر چی هست؟

به محمدرضا:
... :)

هلیا گفت...

خیلی صادقانه نوشته بودی هلن:))
اگه شهامت رو کردن اخلاق های زشت و بدمو داشته باشم بازی می کنم...هر چند که من خیلی گلم:))

Mohamad Reza گفت...

اخی !
ببین هلن جان، من وقت کنم حتما مینویسم مرسی که دعوت کردی اما موضوع اینه که فکر کنم من واسه هر کدوم ازین عادتها باید چند مورد رو بگم :(
be happy
bon courage

یک مالیخولیایی گفت...

جالب بود.در مورد عادت زشت من فکر کنم این تقصیر تو نیست.زبون فارسی انگار در این مورد کم داره.مثلا یه کلمه ای بین تو و شما.وقتی با یکی داری حرف می زنی که خیلی بزرگتر از خودته اما می خوای یه حرفی رو راحت بزنی مشکل به وجود میاره واسه آدم!...مرسی که دعوتم کردی.پست بعدی ام همینه حتما;)

کرگدن گفت...

چشم می نویسیم حسب الامر هلن بانوی گرام !

Hel. گفت...

به هلیا:
بعله. بر منکرش لعنت!

به محمدرضا:
ok
امیدوارم وقت کنی.
merci beaucoup

به مالیخولیایی:
خواهش. مرسی که بازی کردی.

به کرگدن:
:)
ممنون.

رضا گفت...

خوب خوبه این همه صفت از خودت سراغ داری
من که فکر کنم کلا توپم D:

کیامهر گفت...

بازی با استقبال خوبی مواجه شده
به لینک کسانی که دعوتشون کردم نگاه کن

درخت ابدی گفت...

سلام. مرسی از دعوت. بازی بامزه ایه. اگه از پسش بر اومدم چشم.
اون مورد عینک آفتابی بانمک بود. با اجازه خندیدم:)

Hel. گفت...

به رضا:
:)

به کیامهر:
بعله! کلی ذوق کردم!

به درخت ابدی:
عادت خنده دار بود دیگه! نوشتم که دور هم بخندیم!

Ako گفت...

هلن جان!
من یه مدتی نبودم و وقتی اومدم دیدم که اینجا خیلی شلوخ شده! { اثرات همنشینی با یه سری از هموطنان}
سعی می کنم بنویسم، قول می دم!! مخصوصا این کاریه که من خیلی می کنم، اما فعلا زیاد حالم خوب نیست که بنویسم

نقشی گفت...

سلام هلن. راستش می دانی که این روزها کمتر تو نت هستم. یعنی تا ده یازده شب گرفتارم وبیرون از خانه.
راستش این پست را نخواندم اما می دانستم تو پرند را دعوت کرده ای. پرند خیلی وقت پیش برام خصوصی گذاشت ومن قول دادم آخر هفته بنویسم. خوب شد یادم نرفت.
به هرحال راست می گی وحق با توست.
ببخشید.
نقش ونگار

هادی بی تقصیر گفت...

سلام خیلی از طرح بازیت خوشم اومد،تو بازیت شرکت کردم،کار جالبیه یه جور نگاه به خود از بیرون

کیمیا گفت...

یک نوشته از شما همینطور توی ذهنم مونده و میمونه اما اینجا حرفی ازش نبود.
جورابای مامانت...اشتباه نمیکنم؟خودت بودی؟

Hel. گفت...

:) البته اون عادت مربوط به کودکی می‌شه و الآن گاهش به صورت نمادین انجامش می‌دم.
این پست:
http://mydays-h.blogspot.com/2010/05/blog-post_05.html

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com