کمی بعد از اینکه واکاشیزوما را فراموش کردم، حدود دوازده یا سیزده سالگی پسری را در موسسهای که میرفتم زبان بخوانم ملاقات کردم و احساس کردم برای اولین بار در زندگیام عاشقم. کموبیش تا هفده سالگی عاشقیت مخفیانهام ادامه داشت. بعد از آن با پسری مجازی آشنا شدم و قبلی به واکاشیزوما پیوست. بعد از آن چند بار دیگر هم با آدمهای مختلف آشنا شدم و برای دورههایی کوتاه احساس تپش قلب، گاهی بیخوابی، گاهی تعرق دستها را از سر گذراندم. شاید سر جمع چهار یا پنج بار قیلیویلی شدگیها در ناحیهی کبد و کیسهی صفرا را تجربه کرده باشم؛ دو بار حضوری، و دو بار اینترنتی و یک بار هم تلفیقی از این دو.
در این لحظه که در فارغیّت به سر میبرم میتوانم مقایسه کنم و بگویم که احساساتم نسبت به آدمهای حقیقی، کسانی که اول دیدمشان و بعد توی دلم گفتم “اوه، چه تیکهای است…” و بعد از مراحل کشش و نظربازی شاید کمی احساس صمیمیت کردهام، احساسات عمیقتری داشتهام؛ تا آنها که اول کمی چت کرده و فکر کردهام: “اوممم، چه شخصیت فلانی دارد”. و بعد اتفاقی یا غیراتفاقی دیدهام و بیشتر آشنا شدهایم.
در یک کلام احساساتم در عشقهای حضوری، عمیقتر از اینترنتیهایش بوده است.
در یک کلام احساساتم در عشقهای حضوری، عمیقتر از اینترنتیهایش بوده است.
جایی میخواندم –یادم نیست کجا و نمیدانم چی را سرچ کنم- که محققها میگویند زنان و مردان در برخورد با یکدیگر به طور غریزی میتوانند تشخیص بدهند که آیا با ایشون میتوانند فرزندان خوبی بسازند یا نه. اگر بتوانند و دیانای شان ردیف باشد احساس کشش میکنند و شخص مذکور به نظرشان جذاب میآید.
با رواج رابطهها و عشقها و گاهی ازدواجهای اینترنتی، حدس میزنم نسلهای آینده به مرور کیفیت ژنتیکیشان پایین بیاید.
با رواج رابطهها و عشقها و گاهی ازدواجهای اینترنتی، حدس میزنم نسلهای آینده به مرور کیفیت ژنتیکیشان پایین بیاید.
ممکن است یک نفر بیاید و بگوید این حرفها به شما نیامده و عاشقی نکشیدهای که گرسنگی یادت برود. قابل رد یا تائید نیست.
به هر حال راجعبه افسانهایی و آسمانیاش صحبت نمیکنم، –با فرض اینکه همچین وجود داشته باشد- همین بالا و پایین شدنهای هورمونی را میگویم که ملموس است و همهمان تجربهاش کردهایم. که اگر کسی از این جمع آن نوعاش را تجربه کرده، دعای خیری کند در حق ما سادهانگاران ِ سرد و گرم نچشیده که خدا بزند پس کلهمان، قسمت ما هم بشود آن آسمانی.
به هر حال راجعبه افسانهایی و آسمانیاش صحبت نمیکنم، –با فرض اینکه همچین وجود داشته باشد- همین بالا و پایین شدنهای هورمونی را میگویم که ملموس است و همهمان تجربهاش کردهایم. که اگر کسی از این جمع آن نوعاش را تجربه کرده، دعای خیری کند در حق ما سادهانگاران ِ سرد و گرم نچشیده که خدا بزند پس کلهمان، قسمت ما هم بشود آن آسمانی.
خلاصه، به نظرم اینترنت جای خوبی برای پیدا کردن مخاطب، همفکر، دوست، پایهی سینما، پایهی تریسام، و لباسزیرنخیفروشی است؛ که از دوست بهترینهایش را همینجا دارم. به نظرم برای اعتماد به نفسمان هم که شده بهتر است لیلی و مجنون بازیهای شیرین ِ زندگیمان را بگذاریم برای دنیای حقیقی، و دور اینترنت را خیط بکشیم، که عشقهایش مملو از دیستنسهای به فاک دهنده و قبض ِ تلفنهایی است که رقمهایش از شش-هفتتا تجاوز میکند. از همه دردناکتر احساساتی است که عمیق نیستند، تا لااقل بشود بعد از سالها خاطرهبازیاش را کرد و لبخندی زد به احترامشان؛ بلکه جنس آن صفرویکی نباشد تا فقط تلخیاش نماند و بعد از چند ماه ِ پُر آه و پُر آب ِ چشم نرود همانجایی که واکاشیزوما در لیگ برترش توپ میزد.
*اشکی و لبخندی، عنوان نام کتابی از جبران خلیل جبران است.
۲ نظر:
چیه واکاشی زوما انقدر جذاب بود آخه؟؟ موهای بلندش؟؟؟
:))
آره خب! :)) به این در دافی چشه؟!
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com