۱۳۹۰ خرداد ۲۳, دوشنبه

ساعت‌های عقب‌رونده

  • هشت صبح امروز، قرار بود با مادرم برویم فنی‌حرفه‌ای. تاکید کرده بود که حتماً ساعت هشت برویم و دیر نشود، چون او ساعت نه باید سر کار باشد.
  • موبایل مادرم سونی‌اریکسون است، پدرم بلد نیست با سونی‌اریکسون کار کند. از گوشی خودش (که نوکیا است) در حد فشردن کلیدهای سبز و قرمز استفاده می‌کند، و از آن دسته پدرهایی است که با موبایل بیگانه‌اند.
  • خواهرم شخصیتی خنثی دارد. تصور اینکه کار غیرمعمولی از او سر بزند بسیار دور از ذهن است.
  • کسی غیر از ما چهار نفر در بیست‌وچهار ساعت گذشته در خانه نبوده. (نبوده؟)

صبح، ساعت هفت از خواب بیدار می‌شوم، با مادر محترم به خوبی و خوشی صبحانه می‌خوریم و می‌رویم.

عصر است. مادرم می‌آید توی اتاق و روی صندلی کنار کمد می‌نشیند، پشت چشمش را نازک می‌کند، نگاهش آنلایزر است.

- یه چیزی می‌گم، راستشو بگو.

دلم هزار راه می‌رود. یعنی چی می‌خواهد بپرسد؟ نکند از اسرار پشت پرده خبردار شده. دیروز چند ساعت رفتم بیرون. کلیدها را برده بودم؟ بله، برده بودم. نکند یک جوری دستش به لیست واحدهای پاس شده و نشده‌ام رسیده. نکند سوءتفاهمی پیش آمده و حالا می‌خواهد تهمتی به من بچسباند؟ چطور رد کنم؟ چطور بی‌گناهی‌ام را ثابت کنم؟ …

+ اوهوم. چی شده؟
- تو صبح زود پا شدی، ساعت موبایل منو، و ساعت دیواری رو یه ساعت عقب کشیدی؟

گفتم شاید حواسش نبوده و خودش تنظیمات تلفنش را تغییر داده. ساعت‌دیواری هم اتفاقی وسط‌های شب یک ساعت خواب مانده و دوباره راه افتاده. گفت نمی‌شود؛ چون یکبار بیدار شده، ساعت شش‌ونیم بوده، یکبار دیگر بیدار شده، شش بوده. و این یعنی نمی‌توانسته از کار افتاده باشد.

شواهد نشان می‌دهد کار من بوده. مثلاً من ساعت‌هایی را که جلوی چشم مادرم هستند عقب کشیده‌ام تا کمی بیشتر بخوابیم. دفاعم این است که من چطور می‌توانستم صندلی بیاورم و ببرم، بدون اینکه کسی را بیدار کنم؟ می‌گوید سوءپیشینه داری. آن ماجرا را برای هزارمین بار تعریف می‌کند که در بچگی، شبانه صندلی را جلوی فریزر کشیده‌ام، مقدار زیادی بستنی خورده‌ام، و پاکت بستنی را انداخته‌ام پشت توالت فرنگی. فردایش برادرم را به جای من دعوا کرده‌اند؛ چون هیچکس باور نمی‌کرده که چنین کاری از یک‌ الف بچه‌ی یک‌سال‌ونیمه بر بیاید. به نظرم آن ماجرا به سال‌ها قبل برمی‌گردد و اصلاً ربطی به این موضوع ندارد. یک شاهد دیگر می‌آورد که تو(یعنی من) تنها کسی هستی که بلدی با این موبایل کار کنی. می‌گویم یک نفر دیگر هم بلد است، آن هم خودت هستی. حالا هم ماها را اسکول کرده‌ای که دور هم بخندیم، فصل شادی و خنده.

تا همین چند دقیقه پیش، قبل از اینکه نوشتن را شروع کنم هم مشغول انکار و اصرار بودیم. مادرم می‌گفت از این شوخی‌ها نکنم و ممکن است یک نفر یک کار-قرار مهم داشته باشد و خواب بماند و…

بیشتر از همه شک‌م به خواهرم است، اما اصلاً سابقه نداشته، و حتا دلیلی برای این کار ندارد. ممکن است حوصله‌اش سر رفته، مگر همه‌ی جنایت‌کاران تاریخ برای کارهایشان دلیل داشته‌اند؟ تعدادی از آن‌ها هم فقط زود زود حوصله‌شان سر می‌رفته. مگر همه‌شان سابقه‌دار بوده‌اند؟ امیدوارم چند روز دیگر بیاید خنده‌ی شیطنت‌آمیز بزند و بگوید که کار خودش بوده.
راستی،… اجنه بلدند بروند توی منوی تنظیمات سونی‌اریکسون؟

 

+مای‌دیز پرشین‌بلاگی

۳ نظر:

Unknown گفت...

خیلی خوب می نویسی :)

hossein mohammadloo گفت...

چند وقت بود اینجوری نمینوشتیااا :)

Hel. گفت...

به س.ف:
ممنونم :)

به حسین محمدلو:
:) اینجوری ینی چجوری؟

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com