فردا، ساعت 10صبح، امتحان دارم. و در حال حاضر از شدت دلدرد نمیتوانم روی پا بایستم. فعلاً یک عدد ژلوفن خوردم، تا ببینم چه میشود.
از این تریبون استفاده کرده، از کلیهی دوستان مستجابالدعوه خواهش میکنم.........
(نویسنده قادر به ادامهی نوشتن نیست)
ب.ا.ن (بعد از امتحان نوشت):
3-4 دقیقه دیر میسم. نمیدانم کجاست و چون امتحان میانترم است، مسلماً در جدول امتحانات پیدایش نمیکنم. به آموزش دانشکده میروم. مسئول آموزش و منشیشان نیستند و عدهای دانشجو روبروی آموزش ایستادهاند؛ هر یک برای کاری. امتحان شروع شده و دل تو دلم نیست. نمیتوانم منتظر بمانم. آمدیم و اصلاً نیامد! موبایل همکلاسیها هم که خاموش است. شمارهام را میدهم به دختری که آنجا منتظر است، که اگر کسی آمد misscall بزند. راه میافتم در سالنها و در هر کلاسی از پنجرهی کوچک روی درش سرک میکشم تا شاید آنجا باشد. سعی بیهوده! misscall میزند. میروم آموزش. دانشجوهایی که مثل لشکر شکست خورده، با قیافههای کسل و یه وری، تا چند دقیقه پیش ولو بودند اطراف در؛ حالا هر کدام به گرگی تبدیل شده بودند که برای زودتر راه افتادن کارشان حاضر بودند همدیگر را بکشند. و در حالی که آقایان پیشتاز این عرصه روی سر و کلهی هم میپریدند، سعی میکردم خودم را به مسئول آموزش نزدیک کنم. به سختی موفق شدم، سوالم را بپرسم.
من- امتحان استاد صاد کجا برگزار شده؟
مسئول آموزش- امتحان داشت مگه امروز؟!
من (متعجب و مستاصل)- بله!!!!
مسئول آموزش- نمیدونم!
مملکته داریم؟!
به همان کوشش بیهوده ادامه دادم. همان جستجوی کلاس به کلاس.
یه نفر- خانوم... با صاد امتحان دارین؟
من- بله!
همون نفر- کامپیوتر هستین؟
من- آره! میدونید کجاست؟
همون نفر- همین کلاس ِ. اینجا.
من- مرسی
گیج بودم و حتا قیافهاش یادم نمیآید.
با همهی این اوصاف، امتحان آنقدر هم که فکر میکردم به فـ...فـ...فنا نرفت.
ممنون.
۶ نظر:
اومدین کامنت گذاشتین دستتون درد نکنه... ولی حالا که اینو می خونم باید بگم : شما چرا با اون حالتون! شرمنده کردین به خدا
مستجاب الدعوه نیستیم به ابالفضل و الا دعا می کردیم. با این حال آرزو که می تونیم بکنیم. آرزوی سلامتتون.
يا زيادي ناشتا فكر كردهاي و توت خورده اي يا بحث عادت هر ماهت است... كه البته احتمال دومي بيشتره چون كه از 5 may تا الان ....مممممممم فك كنم وقتشه ديگه ...آره خوده .....
اگه هيچكدوم از اينا هم نيس بدو برو دكتر كه دل درد با دعا خوب نميشه
فعلا یک چای نبات درست کن بخور بلکه بهتر بشی ننه. گل گاو زبون هم اگر دم کنی و بخوری خوبه. من هم برایت دعا می کنم ولی خیلی پیش خدا ارج و قربی ندارم که دعام مستجاب بشه.
الان که دارم این مطلب رو مینویسم(ساعت 8 صبح ایران) هرچه بود وهرچه شد...ربطی به من نداره؟؟ باور کن!!! خوشحال هم باش که من دیر فهمیدم و دعا هم نکردم؛ وگرنه حالت... نه بابا نترس!!! از این هم بهتر میشد
خب بعد از این شوخی؛ امیدوارم که تندرست باشید و یه سوال: دختر مگه درس و امتحان نداری که نشسته ای و مینویسی؟؟ ولی عجب پست قشنگی. نزدیک بود نخونده از دستم در بره«کلیسا!!»
پیروز باشید و مطمئنم مثل همه ی ارکان زندگی ات بهترین خواهی بود....ارادتمند حمید
الان امتحان چی شد .. من دیر رسیدم واسه دعا ...
به احسان جوانمرد:
ممنونم. خیلی زیاد.
به پرهام:
:دیییییییییی خوب حالا شما هم!!!!
به RS323 :
دست شما درد نکنه. چای نبات رو خوردم.
به حمید:
بی نهایت ممنون. بهترین خواهم بود!
به محمد رضا:
الآن می خوام ادامه شو بنویسم.
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com