1- آخیش
انتظارها به پایان رسیــــــــد!!!!
و این چهار روز ترک نت با موفقیت تمام شد. اعتراف میکنم یک بار، روز دوم بود، آمدم و یک پ.ن. اضافه کردم؛ بعد از چند دقیقه عذاب وجدان گرفتم و آنچه را اضافه کرده بودم حذف کردم!
مدام به فکر سوژهی جدید نبودم.
و مهمترین دستاورد این ترک چهار روزه، 19 کامنت است! تا حالا 19 کامنت نداشتهام و حالا از دیدن این عدد مثل یک بچهی پنج ساله ذوق میکنم و لبخند میزنم. بماند که دوتایش جواب خودم است و چندتایش هم تکراری است. اینها مهم نیست. 19 را بچسب.
2- عبرت بگیرید!
سه روز پیش از این، از سایت دانشگاه استفاده کرده بودم، و خب، ایمیل هم چک کرده بودم. دیروز، خیلی اتفاقی، خیلی اتفاقی، خیلی اتفاقی، از بین آن همه سیستم نشستم سر همان سیستم دو روز قبل. Internet Explorer را که باز کردم و mail.yahoo را فرا خواندم،... میل خصوصیام... نه همانی که دست همه هست... همان که پروفایلش عکس خودم است... همان که اسم خودم است... همان که تعداد زیادی ایمیل خیلی خیلی خیلی خصوصی را در inbox اش دارم... همان که همان ایمیلهای secret اش را فلاگ کردهام... همان که پسوردش خیلی خفن است تا خدای ناکرده کسی هک نکند...
همان ایمیل... دو روز ِ تمام روی همان سیستم کذایی باز بوده، و فقط و فقط و فقط امیدوار میتوانم باشم، که شخصی که دیده ایمیلام باز است، وجداناش یهو بیدار شده باشد، و آن را نخوانده باشد. یا این احتمال ضعیفتر که کسی در این دو روز سر این سیستم ننشسته باشد. امیدوار میتوانم باشم که کارما عمل کند؛ چون در این مواقع معمولاً ایمیل شخص فراموشکار را خودم Sign Out میکنم، بدون آن که فضولی کنم. به هر حال نصف روز را سر این موضوع اعصاب خردی کشیدم...
نوشتم... باشد که عبرت سایرین گردد... باشد که کسی Sign Out را فراموش نکند...
3- سمینار اثر
آرش پیرزاده عزیز ، این سمینار را پیشنهاد کردند و اصلاً پشیمان نیستم که پیشنهاد را گرفتم و رفتم. اینجا هم جا دارد یک تشکر کنم: مرسی.
طولانی میشود که بخواهم تماماش را تعریف کنم که با چه گرفتاری خودم را رساندم... امروز باید چند جا میرفتم و به ناهار هم نرسیدم. در ایستگاه مترو یک ساندویچ خریدم و وقتی منتظر بودم، چنان با ولع گاز میزدم که انگار از قحطی آمدهام. تازه فهمیدهبودم چقدر گرسنه هستم، وقتی دیدم دستهایم که ساندویچ را گرفتهاند میلرزند. به ساعت نگاه نمیکردم. فقط عجله میکردم. وقتی وارد شدم و روی آن صندلی قرمز نشستم، تازه موبایل محترم را از جیب گرامی بیرون آوردم و دیدم... 16:58 ... خب سمینار ساعت 4 شروع شده بود!... مجبور شدم زودتر هم بروم. با همهی این اوصاف، خیلی خوب بود و چیزهای زیادی یاد گرفتم و البته با آقای باقرلو و خانم مریم هم به صورت حقیقی آشنا شدم. (قبلاً مجازی آشنا بودم!)
آقای باقرلو به نظر خوشمشرب میآیند و تیشرت قشنگی دارند و خانم مریم هم مهربان و خوشبرخورد هستند. باعث خوشحالیام بود که با ایشان ملاقات کردم.
یک سوال امروز مثل خوره داشت مخام را میخورد... چرا بعضی از روزها که از شدت کسالت دارم میمیرم و به موبایلام زل زدهام بلکه SMS ای... miss ای... زنگی... چیزی بیاید و انگار نه انگار؛ اما یک روز اینچنینی که از صبح در حال دویدن بودم، تمام دوستان و آشنایان و یکی از مزاحمتلفنیهای قبلی، یادشان میآید که «من» هم هستم و SMS پشت SMS ... زنگ پشت زنگ...؟
چند تا از SMS های sentbox امروزم:
- فکر کنم توی اون جعبه کفش که زیر میز کامپیوتر هست. اونجاست.
- من تو یه جلسهام. نمیتونم الآن جوابتو بدم. تموم شد بهت زنگ میزنم.
- ای بابا! میگم تو جلسهام! یه سمیناره. بعدا تعریف میکنم.
- معلوم نیست. نمیشد یه وقت دیگه؟ الآن تو امتحانامونه! تو امتحان نداری؟
میخواستم از بین جملاتی که یادداشت کردم، چند تا را اینجا بنویسم... اما نمینویسم چون بعضیها را مضموناش را نوشتهام و ممکن است برداشت من درست نبوده باشد.
--------------------------------------------------------------------------
+ از دفتر خاطرات یک بسـ..یجی: یادش بخیر، پارسال این موقع داشتیم رای ها را مینوشتیم.
۶ نظر:
خیلی از آشناییتون خوشحالم هلن عزیز ... درست حدس زده بودم که از طریق کانتر وبلاگم دمبال رد پاتون اومده بودم و اینجا رو خونده بودم ! ... لینکهای خوبی رو ( به جز من البته ! ) می خونید و خیلی خوب می نویسید بی تعارف ... و تعداد کم کامنتها گمونم واس این باشه که همه وبلاگا رو مثل ما فقط می خونید بی اثر و رد پا ... البت صلاح مملکت خویش هلنان دانند ! ولی وبلاگ نویسی بدون مخاطب مثل دفتر روزمره نوشت نویسی می ماند که فقط آدم برای خودش بنویسد ... لذا کاش ما با این قلم عالی و این شخصیت کمی بیشتر ارتباط بگیرید با بلاگستان ... جسارتن البته ها !
1- معلومه حسابی دوران سم زدایی سخت گذشته که اینجور میگی آخیش ... ولی 19 تا کامنت رو بچسب واقعا ..!
2- این بلا سر منم اومده ... با این تفاوت که منِ بیچاره، اون چیزی که یه کسی نباید میدید رو دید ...
3- سمینار جالبی باید بوده باشه که اینقدر تعریف میکنی ...
4- آخی --- چه بسیجی رمنتیکی ... جالب بود :))
سلام خانومی
حیف که کاشانم و نمی توانم در اینجور سمینارها شرکت کنم.پستاتو خوندم کاشان اومده بودی خوش گذشت؟
به کرگدن عزیز:
(:
به محمدرضا:
D:
به ملینا:
بعله عزیزم! خوش گذشت. خیلی زیاد.
هلن خانوم ... اول اينكه جان هر كي دوست داري خونه ات رو عوض كن ... باب آدم ميخواد يه كامنت بذاره بايد با حضرت عزرائيل روبوسي كنه برگرده ....علت پائين بودن تعداد كامنتات با اينكه فوق العاده قشنگ مي نويسي همينه .... والا آدم از اينترنت سير ميشه چه برسه به كامنت گذاشتن.....
بعد اينكه اين هشلهفتي كه درست كردي مبتكرش خودت بودي؟؟؟؟ به نظر من بعد از خورد كردن شليل يه كيوي هم توش رنده كن بذار تو فريزر يخ بزنه خوشمزه تر ميشه .
و آخر اينكه دلتو خوش نكن ...19 تا نبود كه ...از بس كامنتدونيت باحاله !!!!!!! ملت كامنتاشون رو دو بار سند كرده بودن ...
آها...داشت يادم ميرفت...به جوابي كه به اميد داده بودي تو وبلاگ من آي خنديدم آي خنديدم.. خيلي بامزه گفته بودي...
به پرهام:
بعله. مبتکرش خودم بودم. کیوی هم پیشنهاد خوبیه!
حالا خودم هم می دونم که کامنت گذارهای گرامی 2-3 بار کامنت شون رو گذاشته بودن! ولی خب شما به روم نیار!
اسباب کشی؟! دارم بهش فکر می کنم!
ارسال یک نظر
h.mydays@gmail.com