۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

بوی عرق داوینچی

این دوتایی که رو صندلی جلویی من نشسته بودن، داشتن راجع به بوی عرق حرف می‌زدن. راستش من خوشم نمی‌آد تو اتوبوس واسه اینکه زمان زودتر بگذره یا هر چی با کنار دستی‌م حرف بزنم. ترجیح می‌دم از پنجره آدما و تابلوهای مغازه‌ها رو نگاه کنم. تابلوهای مغازه‌ها خیلی جالب‌َن. شاید تا حالا ده بار از اون مسیر پیاده رفته باشم‌، اما مثلاً فلان تابلوی بزرگ فلان مغازه رو اصلاً تا حالا ندیدم. آخه من موقع راه رفتن تو خیابون که سرم رو شصت‌و‌پنج درجه بالا نمی‌گیرم. این تابلوها اینقدر بزرگ هستن که باید برای دیدنشون از تو همون پیاده‌رو، سرتو شصت‌و‌پنج درجه، بلکه هم بیشتر، بالا بگیری و چند قدمی بری عقب؛ یا مثلاً می‌شه از پیاده‌روی روبرویی، یعنی از اون طرف خیابون دیدشون. واسه همینه که می‌گم دیدن تابلوهای مغازه‌ها از توی اتوبوس جالبه. واسه همینه که می‌گم ترجیح می‌دم تابلوها رو نگاه کنم تا اینکه شروع کنم با بقل دستیم حرف زدن. مخصوصاً که موضوع صحبت بوی عرق باشه، که نمی‌دونم این یکی دیگه چه موضوع مسخره‌ای‌ئه که اینا دارن واسه‌ش حرف می‌زنن؟! ولی داشت جالب می‌شد انگاری. این سمت چپی، همون که نیمرخش رو تو شیشه پنجره اتوبوس می‌دیدم، داشت به اون یکی می‌گفت که بوی عرق آدما وابسته به احساسشون تغییر می‌کنه. داشت می‌گفت که وقتی آدم می‌ترسه، بوی بدنش یه جوری می‌شه که مثلاً یه سگ می‌تونه این تغییر بو رو تشخیص بده. حالا این واسه احساسات دیگه هم برقراره.

فکر کردم مثلاً بوی عرق داوینچی وقتی داشته مونالیزا رو می‌کشیده چه‌جوری بوده. یه‌خرده که فکر کردم و سعی کردم الکی موضوع رو تو ذهنم، واسه خودم گنده کنم که سرگرم باشم، دیدم همچین چیز جالبی هم نمی‌تونسته بوده باشه. چون نه فرق یه شاهکار هنری رو از یه خطخطی ِ معمولی می‌فهمم، نه شامه‌م مثل یه سگ‌ئه که بتونم فرق بوی عرق داوینچی رو، وقتی که داشته مونالیزا رو می‌کشیده، با وقتی که از چیزی ترسیده بوده متوجه بشم.

همین‌جور که داشتم به بوی عرق داوینچی فکر می‌کردم، یکی زد رو شونه‌م. برگشتم نیگا کردم دیدم یکی از این ورودی‌های جدیدئه. سلام کرد و مودب بود و مدام از لفظ شما و شناسه‌ی جمع استفاده می‌کرد. کلی احساس سال بالایی بودن بهم دست داد. باحال بود که این دخترئه فکر کرده بود خبری بِهِمه که سر کلاس اینقدر بلبل زبونی می‌کنم. یه درس هست که با این ورودی‌های جدید دارم. آخه من قبلاً این درس‌ئو افتادم و با کلاس و استادش آشنایی دارم، واسه همین زیاد اظهار نظر می‌کنم. حالا این دختره از من می‌پرسه که استاد چجوریه؟ کسی رو می‌ندازه؟. می‌گم آره، چجورم می‌ندازه. من خودم همین درس‌ئو با پنج افتادم.اینو که گفتم دختره بور شد. تا حالا فکر می‌کرد من خیلی حالیمه. وقتی گفتم با پنج افتادم حالت چهره‌ش عوض شد. لازم نبود می‌گفتم که با چه نمره‌ای افتادم. همین که می‌دونست من افتادم کافی بود که بترسه و درست حسابی درس بخونه. اما این پنج رو که گفتم دیگه فهمید من خبری بهم نیست و تازه، فکر کنم بوی عرقش هم تغییر کرد. نمی‌دونم.

۸ نظر:

فریق تاج‌گردون گفت...

ای ول قشنگ بود
یه چیز اضافه کنم اونم اینه که عرق بدن یه نفر هم، یه بو رو نداره که، عرق زیر بغل یه بویی میده، عرق پا یه بو، عرق مو یه بوی دیگه، عرق ابزارآلات جنسی یه بوی دیگه و ...
کلاً عرق یه چیز باحاله

ميله بدون پرچم گفت...

سلام
خيلي عالي ... ولي چرا حالا يه دفعه داوينچي!؟ نكنه به لئوناردو مربوطه!!!
منم يه بار فيزيك حرارت رو با 3 افتادم!! البته استاد برام 7 رد كرد ولي خوب خيلي 3 بود اين نمره 3
نميدونم اون لحظه كه نمره ام رو ديدم بوي عرقم چه بويي داشت!

Hel. گفت...

به فریق تاج‌گردون:
بله همین طوره. شاید مثلاً همه این بوهای متفاوت یه درجه تندتر می شن. آی دونت نو.

به میله بدون پرچم:
:)
راستیا! به تشابه اسمی لئو ی خودمون با داوینچی توجه نکرده بودم!

مکث گفت...

خب عرق داوینچی بوی شراب می داده... شرابی که توی لبخند ژوکوند جاریه... نه؟ راستی بوی شراب چطوریه هلن؟

Hel. گفت...

به مکث:
تعبیر قشنگی بود زهرا.
:)

نسكافه گفت...

به به من يه شب داشتم با اتوبوس بر مي گشتم شهرمون كه يه عتيقه خپل با بوي عرق وحشتناك كنارم بود
من هميشه ادكلن همرام دارم اون شب نصف ادكلن رو رو خودم خالي كردم بلكه به خودش بياد اما اصلا تو باغ نبود
تو همچنان افتخار به ما ندادي ها كلي پست اضافه كردم

ansherli گفت...

:)) من اگه جای اون دختره بودم بیشتر ازت خوشم میومد . من از آدمایی که می افتن خوشم میاد

پیر فرزانه گفت...

من فکر می کنم زمانی که داوینچی مونالیزا را می کشیده عرقش بوی گل رز می داده که بوی عشق است و زیبایی .
ضمنا ، دانشجوی سال اول از راه نرسیده را چرا نصف جون کردی ؟ مگه خودت خواهر مادر نداری عزیزم ؟

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com