۱۳۹۰ دی ۷, چهارشنبه

:]

این ورزش کردن ما هم از آن نوعش بود که نشود با آن پز داد. می‌بایست زبان به دهان می‌گرفتم و هر جا حرف ورزش و فعالیت می شد می‌گفتم: چی؟ گاهی، تفریحی. ولی واقعیت این بوده که الآن نزدیک دو سال است هفته‌ای 3 الی 4 بار و هر بار 40 دقیقه روی این وسیله که بهش می‌گویند الپتیکال ورزش می‌کنم.
من هم مثل خیلی از آدم‌های غیر ِمانکن که هر روز روی کره‌ی زمین زندگی می‌کنند، زندگی می‌کردم تا اینکه نگاهی توی آینه انداختم و فکر کردم: این که نشد زندگی، کمر باید باریک باشد. این شد که الپتیکال تنهای گوشه‌ی هال ِ ما هم بالاخره مشتری دائمی پیدا کرد. یک روز در میان دست و پا زدن و آهنگ گوش کردن و فکر کردن به گذشته و آینده، من روی همین الپتیکال –چقدر اسمش سخت است! تا قبل از این تردمیل صدایش می‌کردم‌ها- تصمیم‌های مهمی در زندگی‌ام گرفتم، کلی خیالپردازی کردم، گاهی بغض، گاهی خنده. این‌ها همه بستگی به موزیک پس زمینه داشت. هایده، لیدی‌گاگا (موزیکش به درد ورزش می‌خورد. به من اینجوری نگاه نکنید)، ویگن، مدرن‌تاکینگ ِ خدابیامرز، Zaz هم این اواخر خیلی استعمال می‌شد. (همین استعمال و نه هیچ چیز فعل دیگر)

چرا حرفش را به کسی نمی‌زدم؟ چون طرف بلافاصله می‌پرسید: تاثیر هم داشته؟ و منظورش از تاثیر، کاهش وزن و سایز است.
جواب من: نه.
اگر تاثیری روی وزن و سایز نداشت پس چرا ادامه دادم؟
چند ماه که گذشت و دیدم گرمی از وزنم و میلی‌متری از دور کمرم کم نشده بی‌خیال شدم؛ تازه آن وقت بود که به فوایدش پی بردم.
1-کاهش علائم فسردگی و غمبرک‌زدگی -که بعضاً عارض می‌شود-؛
2-کاهش خیلی قابل محسوس ِ درکف‌ماندگی؛
3- و کمتر نیاز داشتن به انواع و اقسام داروهای شیمیایی و گیاهی ِ ملین.
برای من که متاسفانه عادت به مستر ندارم، و سال‌هاست از یبوست رنج می‌برم، این‌ها خیلی مهم است.

*****
سه هفته پیش بود، برادرم صدایم کرد که برم فلان برنامه را از شبکه‌ی درپیتی و زرد ِ پی‌ام‌سی فَمیلی ببینم. خلاصه‌اش این بود: یک تعدادی محقق روی یک عده‌ای تحقیق کرده بودند. :)
که: گروهی از ملت هفته‌ای 3 بار و هر بار 40 دقیقه روی یک دوچرخه‌ی ثابت، ورزش می‌کردند. و بعد از چند ماه هیچ‌چیزشان تغییری نکرده بود. چه جالب که شرایط آزمایششان عین من بود.
یک گروه دیگر هم بودند که آن‌ها هم هفته‌ای 3 بار ولی هر بار 20 دقیقه –طبق الگویی- ورزش می‌کردند. در عرض چند ماه هفت‌-هشت کیلو وزن کم کرده بودند.
فعالیت گروه اول آرام و یکنواخت بود. وقتی آدم روزای روشن خداحافظ گوش بدهد تندتر از این هم نمی‌تواند پا بزند.
گروه دوم اما از الگوی زمانی خاصی پیروی می‌کردند.
رژیم غذایی در طول دوره ثابت بوده.

8، 12، 20، 3

8 ثانیه تند
12 ثانیه کند
به مدت 20 دقیقه
و 3بار در هفته
واکنش ِ من قبل از امتحان کردن این روش: هه‌ه!… من دو ساله دارم دو برابر این ورزش می‌کنم. بیست دقیقه که بچه‌بازیه.
بعدش: عرق از مژه‌هایم می‌چکید، اصلاً نفهمیدم خانم هایده چی گفت و فردای آن روز پاهایم به سختی مرا از پله‌ی اتوبوس بردند بالا. من که ادعایم می‌شد این بود اوضاعم. تازه فهمیدم آن آقای محقق برای چی چندبار توصیه کرد کسانی که آمادگی قبلی ندارند و مشکل دارند و فلان با مشورت پزشک و کم‌کم شروع کنند. 

آن حس خستگی و رضایت‌ازخود ِ بعدش، به همراه پاهایی که تحت فرمانت نیستند و سیاهی رفتن چشم، یک‌جور نشئگی منحصربه‌فردی را می‌آورد -به ارمغان-.
شمردن ثانیه‌ها هم سخت نیست، اینکه اینجور وسیله‌های ورزشی خودشان تایمر دارند کار را راحت می‌کند. (با توجه به اینکه 8 و 12 می‌شود بیست، و در هر دقیقه سه بار این سیکل تکرار می‌شود) اما برای ورزش‌های هوازی دیگری مثل شنا ممکن نیست، یا برای پیاده‌روی شماره‌ها از دستت در می‌روند. و شماره‌ها از دست رفتن همان، کاهش بازدهی همان. این را هم آقای محقق می‌گفت.
به هر حال بعد از سه هفته دارم کمی تغییرات وزنی روی آن ترازوی پیزوری می‌بینم، و تقریباً به این صورت راضی‌ام: :]

یعنی می‌شود من آن روزی را ببینم که تـَرکه‌ای‌ها از مُد افتاده‌اند و دلم خنک بشود؟ می‌شود متحد شد و باریک و بلند بودن را از مُد انداخت؟ گمان کنم کم کردن چند کیلو وزن، به مراتب راحتتر باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

h.mydays@gmail.com